لوقا 8 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳زنان همراه عیسی 1 بعد از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام میکرد. 2 دوازده شاگرد و عدّهای از زنانی که از ارواح پلید و ناخوشیها شفا یافته بودند با او همراه بودند: مریم معروف به مریم مجدلیه که از او هفت دیو بیرون آمده بود، 3 یونا همسر خوزا مباشر هیرودیس، و سوسن و بسیاری کسان دیگر. این زنها از اموال خود به عیسی و شاگردانش کمک میکردند. مَثَل برزگر ( متّی 13:1-19 ؛ مرقس 4:1-9 ) 4 وقتی مردم از شهرهای اطراف به دیدن عیسی آمدند و جمعیّت زیادی در اطراف او جمع شد، عیسی مَثَلی زده گفت: 5 «برزگری برای بذرافشاندن بیرون رفت. وقتی بذر میپاشید، مقداری از آن در راه افتاده لگدمال شد و پرندگان آنها را خوردند. 6 مقداری هم در زمین سنگلاخ افتاد و پس از آنکه رشد کرد، بهخاطر کمیِ رطوبت خشک شد. 7 بعضی از بذرها داخل خارها افتادند و خارها با آنها رشد کرده آنها را خفه نمودند. 8 بعضی از بذرها در خاک خوب افتادند و رشد کردند و صد برابر ثمر آوردند.» این را فرمود و با صدای بلند گفت: «هرکه گوش شنوا دارد، بشنود.» مقصود از بکار بردن مَثَل ( متّی 13:10-17 ؛ مرقس 4:10-12 ) 9 سپس شاگردان عیسی معنی این مَثَل را از او پرسیدند. 10 او گفت: «درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا این مطالب برای دیگران در قالب مَثَل بیان میشود تا بنگرند، امّا چیزی نبینند، بشنوند، امّا چیزی نفهمند. تفسیر مَثَل برزگر ( متّی 13:18-23 ؛ مرقس 4:13-20 ) 11 «معنی و مفهوم این مَثَل از این قرار است: دانه، کلام خدا است. 12 دانههایی که در گذرگاه افتادند کسانی هستند که آن را میشنوند و سپس ابلیس میآید و کلام را از دلهایشان میرباید تا مبادا ایمان بیاورند و نجات یابند. 13 دانههای کاشته شده در سنگلاخ به کسانی میماند که وقتی کلام را میشنوند، با شادی میپذیرند امّا کلام در آنان ریشه نمیدواند. مدّتی ایمان دارند امّا در وقت آزمایشهای سخت از میدان بدر میروند. 14 دانههایی که در میان خارها افتادند بر کسانی دلالت میکند که کلام خدا را میشنوند امّا با گذشت زمان، نگرانیهای دنیا و مال و ثروت و خوشیهای زندگی آن کلام را در آنها خفه میکند و میوۀ آنها هرگز به ثمر نمیرسد. 15 امّا دانههایی که در خاک خوب افتادند بر کسانی دلالت دارد که کلام خدا را با قلبی صاف و پاک میشنوند و آن را نگه میدارند و با صبر و پایداری، ثمر میآورند. مَثَل چراغ ( مرقس 4:21-25 ) 16 «هیچکس چراغ را روشن نمیکند تا آن را زیر سرپوش یا زیر تخت بگذارد. برعکس، آن را روی چراغپایه میگذارد تا هرکه وارد شود، نور آن را ببیند. 17 «زیرا چیزی نیست که پنهان باشد و آشکار نشود، و نه چیزی مخفی که نمایان و برملا نگردد. 18 «پس مواظب باشید که چطور میشنوید؛ زیرا به کسی که دارد، بیشتر داده خواهد شد، امّا آنکس که ندارد، حتّی آنچه را هم که به گمان خود دارد از دست خواهد داد.» مادر و برادران عیسی ( متّی 12:46-50 ؛ مرقس 3:31-35 ) 19 مادر و برادران عیسی به سراغ او آمدند، امّا به سبب زیادی جمعیّت نتوانستند به او برسند. 20 پس شخصی به عیسی گفت: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند تو را ببینند.» 21 عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من آنانی هستند که کلام خدا را میشنوند و آن را بهجا میآورند.» آرامش در دریای توفانی ( متّی 8:23-27 ؛ مرقس 4:35-41 ) 22 در یکی از آن روزها، عیسی با شاگردان خود سوار قایق شد و به آنان فرمود: «بهطرف دیگر دریا برویم.» آنها به راه افتادند. 23 هنگامیکه قایق در حرکت بود، عیسی به خواب رفت. ناگهان توفان سختی در دریا پدید آمد. آب قایق را پُر میساخت و جانشان به خطر افتاد. 24 پس نزد عیسی رفتند و بیدارش کرده گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده از بین برویم.» او از خواب برخاست و به باد و موجهای سهمگین نهیب زد. توفان فرونشست و همهجا آرام شد. 25 عیسی از آنان پرسید: «ایمانتان کجا است؟» آنان با حالت ترس و تعجّب به یکدیگر میگفتند: «این مرد کیست که حتّی به باد و آب فرمان میدهد و آنها از او اطاعت میکنند؟» شفای دیوانه ( متّی 8:28-34 ؛ مرقس 5:1-20 ) 26 پس با قایق به سرزمین جَدَریان رسیدند، که مقابل استان جلیل است. 27 همینکه عیسی قدم به ساحل گذاشت، با مردی از اهالی آن شهر روبهرو شد که گرفتار دیو بود. مدّتی طولانی نه لباسی پوشیده بود و نه در خانهای زندگی کرده بود، بلکه در میان گورستان به سر میبرد. 28 بهمحض اینکه عیسی را دید، فریاد زد و به پایهای او افتاده با صدای بلند گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال، از من چه میخواهی؟ از تو التماس میکنم مرا عذاب ندهی!» 29 زیرا عیسی به روح پلید فرمان داده بود که از آن مرد بیرون بیاید. آن دیو بارها بر او حملهور شده بود و با اینکه مردم او را گرفته با زنجیرها و کُندهها محکم نگاه داشته بودند، هربار زنجیرها را پاره میکرد و آن دیو او را به بیابانها میکشانید. 30 عیسی از او پرسید: «نام تو چیست؟» جواب داد: «سپاه» زیرا دیوهای بسیاری او را به تصرّف خود درآورده بودند. 31 دیوها از عیسی تقاضا کردند که آنها را به چاه بیانتها نفرستد. 32 در آن نزدیکی، گلّۀ بزرگ خوکی بود که در بالای تپّه میچریدند و دیوها از او درخواست کردند که اجازه دهد به داخل خوکها بروند. عیسی به آنها اجازه داد. 33 دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به داخل خوکها رفتند و آن گلّه از سراشیبی تپّه بهطرف دریا هجوم برد و غرق شد. 34 وقتی خوکبانان آنچه را که واقع شده بود دیدند، پا به فرار گذاشتند و این خبر را به شهر و اطراف آن رسانیدند. 35 مردم از شهر بیرون آمدند تا ببینند چه اتّفاقی افتاده است. وقتی نزد عیسی رسیدند، مردی را که دیوها از او بیرون رفته بودند، دیدند که لباس پوشیده و عاقل پیش پای عیسی نشسته است. و آنها همه هراسان شدند. 36 شاهدان واقعه برای آنان شرح دادند که چگونه آن دیو زده شفا یافته بود. 37 بعد تمام مردم ناحیۀ جَدَریان از عیسی خواهش کردند که از آنجا برود زیرا بسیار ترسیده بودند. بنابراین عیسی سوار قایق شد و بهطرف دیگر دریا بازگشت. 38 مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، اجازه خواست که با او برود، امّا عیسی به او اجازه نداد و گفت: 39 «به خانهات برگرد و آنچه را که خدا برای تو انجام داده است، بیان کن.» آن مرد به شهر رفت و آنچه را که عیسی برای او انجام داده بود، همهجا پخش کرد. شفای یک زن و زنده کردن دختر یایِروس ( متّی 9:18-26 ؛ مرقس 5:21-43 ) 40 هنگامیکه عیسی بهطرف دیگر دریا بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند زیرا همه در انتظار او بودند. 41 در این وقت، مردی که اسمش یایِروس بود و سرپرستی کنیسه را به عهده داشت، نزد عیسی آمده خود را پیش پایهای عیسی انداخت و از او تقاضا کرد که به خانهاش برود، 42 زیرا یگانه دخترش که تقریباً دوازدهساله بود، در آستانۀ مرگ قرار داشت. وقتی عیسی در راه بود، مردم از هر طرف به او فشار میآوردند. 43 در میان مردم زنی بود که مدّت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود و با اینکه تمام دارایی خود را به پزشکان داده بود، هیچکس نتوانسته بود او را درمان نماید. 44 این زن از پشت سر عیسی آمد و لبۀ ردای عیسی را لمس کرد و فوراً خونریزی او بند آمد. 45 عیسی پرسید: «چه کسی به من دست زد؟» همگی انکار کردند و پطرس گفت: «ای استاد، مردم تو را احاطه کردهاند و به تو فشار میآورند.» 46 امّا عیسی فرمود: «کسی به من دست زد، چون متوجّه شدم نیرویی از من صادر شد.» 47 وقتی آن زن دید که شناخته شده است، با ترسولرز آمد و پیش پایهای او افتاد و در برابر همۀ مردم شرح داد که چرا او را لمس کرده و چگونه فوراً شفا یافته است. 48 عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است؛ بهسلامت برو.» 49 هنوز گرم صحبت بودند که مردی با این پیغام از خانۀ سرپرست کنیسه آمد: «دخترت مُرد. بیش از این استاد را زحمت نده.» 50 وقتی عیسی این را شنید، به یایِروس فرمود: «نترس؛ فقط ایمان داشته باش؛ او شفا خواهد یافت.» 51 هنگام ورود به خانه، عیسی اجازه نداد کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او وارد شود. 52 همه برای آن دختر اشک میریختند و عزاداری میکردند. عیسی فرمود: «دیگر گریه نکنید؛ او نمرده، بلکه در خواب است.» 53 آنان فقط به او نیشخند میزدند، چون میدانستند که او مُرده است. 54 امّا عیسی دست دختر را گرفت و او را صدا زده گفت: «ای دختر، برخیز!» 55 روح او بازگشت و فوراً برخاست. عیسی به ایشان فرمود که به او خوراک بدهند. 56 والدین او بسیار تعجّب کردند، امّا عیسی با تأکید از آنان خواست که ماجرا را به کسی نگویند. |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies