Biblia Todo Logo
အွန်လိုင်း သမ္မာကျမ်းစာ

- ကြော်ငြာတွေ -

یوحنا 18 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳


بازداشت عیسی
( متّی 26‏:47‏-56 ؛ مرقس 14‏:43‏-50 ؛ لوقا 22‏:47‏-53 )

1 پس از این سخنان، عیسی با شاگردان خود به آن‌طرف درّۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود که عیسی و شاگردانش وارد آن شدند.

2 یهودا که تسلیم‌کنندۀ او بود، می‌دانست آن محل کجا است، زیرا عیسی و شاگردانش اغلب در آنجا جمع می‌شدند.

3 پس یهودا یک‌دسته از سربازان رومی و نگهبانانی از معبدِ بزرگ را که سران کاهنان و فریسیان فرستاده بودند، با خود به آن باغ برد. آن‌ها مجهّز به چراغ و مشعل و اسلحه بودند.

4 عیسی با‌وجودی که می‌دانست چه اتّفاقی برایش خواهد افتاد، جلو رفت و از آنان پرسید: «دنبال چه کسی می‌گردید؟»

5 به او گفتند: «دنبال عیسای ناصری.» عیسی به آنان گفت: «من هستم.» و یهودای خائن هم همراه آنان بود.

6 وقتی عیسی به آنان گفت: «من هستم»، آنان عقب‌عقب رفته به زمین افتادند.

7 پس عیسی بار دیگر پرسید: «دنبال چه کسی می‌گردید؟» آن‌ها جواب دادند: «عیسای ناصری.»

8 عیسی گفت: «من که به شما گفتم خودم هستم. اگر دنبال من می‌گردید، بگذارید این‌ها بروند.»

9 او این‌ را گفت تا به آنچه قبلاً فرموده بود تحقّق بخشد: «هیچ‌یک از کسانی‌ را که به من سپردی از دست ندادم.»

10 آنگاه شمعون پطرس شمشیری را که همراه داشت کشیده ضربه‌ای به غلام کاهن اعظم که مَلّوک نام داشت، زد و گوش راست او را بُرید.

11 عیسی به پطرس گفت: «شمشیرت را غلاف کن. آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»


عیسی در مقابل حَنّا

12 سپس آن سربازان به اتّفاق فرماندۀ خود و نگهبانان معبدِ بزرگ یهود عیسی را دستگیر کرده محکم بستند.

13 ابتدا او را نزد حَنّا، پدرزن قیافا، که در آن موقع کاهن اعظم بود، بردند.

14 قیافا همان کسی بود که به سران یهود گفته بود که بهتر است یک نفر به‌خاطر قوم بمیرد.


انکار پطرس
( متّی 26‏:69‏-70 ؛ مرقس 14‏:66‏-68 ؛ لوقا 22‏:55‏-57 )

15 شمعون پطرس و یک شاگرد دیگر دنبال عیسی رفتند و چون آن شاگرد با کاهن اعظم آشنایی داشت، همراه عیسی به داخل حیاط خانۀ کاهن اعظم رفت.

16 امّا پطرس بیرون در ورودی ایستاد. پس آن شاگردی که با کاهن اعظم آشنایی داشت به زنی که دربان بود، چیزی گفت و پطرس را به ‌داخل برد.

17 این خادمه که دربان بود از پطرس پرسید: «مگر تو یکی از شاگردان این مرد نیستی؟» او گفت: «نه، نیستم.»

18 غلامان و نگهبانان با زغال آتش افروخته بودند، زیرا هوا سرد بود و دور آتش ایستاده خود را گرم می‌کردند. پطرس نیز پهلوی آنان ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد.


بازجویی از عیسی
( متّی 26‏:59‏-66 ؛ مرقس 14‏:55‏-64 ؛ لوقا 22‏:66‏-71 )

19 کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیم او سؤالاتی کرد.

20 عیسی پاسخ داد: «من به‌طور علنی و در مقابل همه صحبت کرده‌ام. همیشه در کنیسه و در معبدِ بزرگ یعنی در جایی‌که همۀ یهودیان جمع می‌شوند، تعلیم داده‌ام و هیچ‌وقت در خفا چیزی نگفته‌ام،

21 پس چرا از من سؤال می‌کنی؟ از کسانی‌ که سخنان مرا شنیده‌اند، بپرس. آن‌ها می‌دانند چه گفته‌ام.»

22 وقتی عیسی این‌ را گفت یکی از نگهبانان که در آنجا ایستاده بود، به او سیلی زده گفت: «آیا این‌طور به کاهن اعظم جواب می‌دهی؟»

23 عیسی به او گفت: «اگر بد گفتم، خطای مرا ثابت کن و اگر درست جواب دادم، چرا مرا می‌زنی؟»

24 سپس حَنّا او را دست‌بسته نزد قیافا کاهن اعظم فرستاد.


پطرس بار دیگر منکر عیسی می‌شود
( متّی 26‏:71‏-75 ؛ مرقس 14‏:69‏-72 ؛ لوقا 22‏:58‏-62 )

25 شمعون پطرس هنوز در آنجا ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد. عدّه‌ای از او پرسیدند: «مگر تو از شاگردان او نیستی؟» او منکر شد و گفت: «نه، نیستم»

26 یکی از غلامان کاهن اعظم که از خویشاوندان آن کسی بود که پطرس گوشش را بُریده بود، به او گفت: «مگر من خودم تو را در باغ با او ندیدم؟»

27 پطرس بازهم منکر شد. درست در همان وقت خروس بانگ زد.


عیسی در مقابل پیلاطُس
( متّی 27‏:1‏-2 ، 27‏:11‏-14 ؛ مرقس 15‏:1‏-5 ؛ لوقا 23‏:1‏-5 )

28 صبح زود عیسی را از نزد قیافا به کاخ پیلاطُس فرماندار رومی بردند. سران یهود به کاخ وارد نشدند، مبادا ناپاک شوند و نتوانند غذای فِصَح را بخورند.

29 پس پیلاطُس بیرون آمد و از آن‌ها پرسید: «چه شکایتی علیه این مرد دارید؟»

30 در جواب گفتند: «اگر مجرم نبود، او را نزد تو نمی‌آوردیم.»

31 پیلاطُس گفت: «او را ببرید و بر‌ طبق شریعت خود محاکمه نمایید.» یهودیان به او پاسخ دادند: «طبق قانون، ما اجازه نداریم کسی را اعدام کنیم.»

32 و به‌این‌ترتیب آنچه که عیسی در اشاره به نحوۀ مرگ خود گفته بود، تحقّق یافت.

33 سپس پیلاطُس به کاخ برگشت و عیسی را احضار کرده از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟»

34 عیسی پاسخ داد: «آیا این نظر خود تو است یا دیگران دربارۀ من به تو چنین گفته‌اند؟»

35 پیلاطُس گفت: «مگر من یهودی هستم؟ قوم خودت و سران کاهنان تو را نزد من آوردند. چه کرده‌ای؟»

36 عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من متعلّق به این جهان نیست. اگر پادشاهی من به این جهان تعلّق می‌داشت، پیروان من می‌جنگیدند تا من به سران یهود تسلیم نشوم، ولی پادشاهی من پادشاهی دنیوی نیست.»

37 پیلاطُس به او گفت: «پس تو پادشاه هستی؟» عیسی پاسخ داد: «تو می‌گویی که من پادشاه هستم. من برای این متولّد شده‌ام و به دنیا آمدم تا به حقیقت شهادت دهم، و هرکه حقیقت را دوست دارد، سخنان مرا می‌شنود.»

38 پیلاطُس گفت: «حقیقت چیست؟» پس از گفتن این سخن، پیلاطُس باز نزد یهودیان رفت و به آن‌ها گفت: «من هیچ جرمی در این مرد نیافتم،


عیسی به مرگ محکوم می‌شود
( متّی 27‏:15‏-31 ؛ مرقس 15‏:6‏-20 ؛ لوقا 23‏:13‏-25 )

39 ولی طبق رسم شما من در روز فِصَح یکی از زندانیان را برایتان آزاد می‌کنم. آیا مایلید که پادشاه یهود را برایتان آزاد سازم؟»

40 آن‌ها همه فریاد کشیدند: «نه، او را نمی‌خواهیم! باراباس را آزاد کن!» باراباس یک راهزن بود.

Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023

United Bible Societies
ကြှနျုပျတို့နောကျလိုကျပါ:



ကြော်ငြာတွေ