۲سموئیل 20 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳شورش شبع 1 مرد فرومایهای به نام شبع فرزند بکری و از طایفۀ بنیامین در جِلجال بود. او شیپور خود را به صدا درآورد و فریاد زد: «ما داوود را نمیخواهیم. او پادشاه ما نیست. ای مردم اسرائیل به خانههای خود بازگردید.» 2 پس تمام قوم اسرائیل داوود را ترک کرده بهدنبال شِبَع رفتند. امّا مردم یهودا با پادشاه ماندند و او را از رود اُردن تا اورشلیم همراهی کردند. 3 وقتی داوود به کاخ خود در اورشلیم وارد شد، دستور داد که ده صیغهای را که مأمور نگهبانی خانهاش بودند، در یک خانه تحت مراقبت نگهدارند و احتیاجات ایشان را تهیّه کنند. ولی دیگر با آنها همبستر نشد و آنها تا روز مرگ ایشان مانند زنان بیوه در آن خانه محبوس ماندند. 4 پادشاه به عَماسا دستور داده گفت: «مردان اسرائیل را گردهم بیاور و تا سه روز دیگر با آنها نزد من بیا.» 5 عَماسا رفت تا سپاه را جمع کند، امّا کار جمعآوری بیش از سه روز طول کشید. 6 داوود به اَبیشای گفت: «شِبَع ممکن است بیشتر از اَبشالوم به ما زیان برساند. فوراً چند نفر از محافظین مرا با خود بردار و به تعقیب او برو مبادا او شهرهای حصاردار یافته و از دست ما بگریزد.» 7 پس اَبیشای و یوآب همراه با چند نفر از محافظین پادشاه و عدّهای از رزمندگان از اورشلیم به تعقیب شِبَع رفتند. 8 وقتی آنها به سنگ بزرگی که در جِبعون است رسیدند، عَماسا به استقبال ایشان آمد. یوآب درحالیکه لباس رزم به تن و خنجر در غلاف به کمر بسته بود، بهطرف عَماسا پیش آمد. در همین وقت خنجر او از غلاف به زمین افتاد. 9 یوآب به عَماسا گفت: «ای برادر، سلامت هستی؟» این را گفت و با دست راست خود ریش او را گرفت که ببوسد، 10 ولی عَماسا متوجّه خنجری که در دست دیگر یوآب بود، نشد. یوآب خنجر خود را در شکم او فرو برد و رودههایش به زمین ریخت. عَماسا با همان ضربۀ اوّل جان داد. بعد یوآب و برادرش، اَبیشای به تعقیب شِبَع پسر بکری رفتند. 11 یکی از مردان یوآب کنار جسد عَماسا ایستاد و فریاد زد: «هرکه طرفدار داوود و یوآب است بهدنبال یوآب برود.» 12 عَماسا غرق در خون، در سر راه افتاده بود. وقتی یکی از مردان یوآب دید که جمعیّتی به دور جسد او ایستادهاند و تماشا میکنند، عَماسا را از سر راه برداشته در صحرا انداخت و جنازۀ او را با رویاندازی پوشاند. 13 وقتی جسد عَماسا از سر راه برداشته شد، همه بهدنبال یوآب برای دستگیری شِبَع رفتند. 14 شِبَع از تمام طایفههای اسرائیل گذشت و به آبِلِ بِیتمَعکَه آمد. همۀ مردم خاندان بکری در شهر آبِل بِیتمَعکَه جمع شده از او پیروی کردند. 15 سربازان یوآب به آبِلِ بِیتمَعکَه رسیده آن را محاصره و تصرّف کردند. بعد پشتهای در مقابل دیوار شهر ساختند و از بالای آن به خراب کردن دیوارها پرداختند. 16 آنگاه زنی حکیم از بالای دیوار شهر صدا کرده گفت: «به یوآب بگویید که نزد من بیاید تا با او حرف بزنم.» 17 یوآب نزد آن زن رفت و زن از او پرسید: «آیا تو یوآب هستی؟» او جواب داد: «بله.» زن به او گفت: «به حرف کنیزت گوش بده.» یوآب گفت: «گوش میدهم.» 18 زن گفت: «در قدیم میگفتند، 'اگر مشکلی دارید، برای حل آن به شهر آبِل بروید،' زیرا در آنجا هر مشکلی حلوفصل میشد. 19 من یکی از اشخاص صلحجو و ایماندار در اسرائیل هستم. تو میخواهی شهری را که مادر شهرهای اسرائیل است، خراب کنی؟ چرا چیزی را که متعلّق به خداوند است، از بین میبری؟» 20 یوآب جواب داد: «حاشا که من آن را نابود یا خراب کنم. 21 امّا در اینجا شخصی است به نام شِبَع پسر بکری، از کوهستان اِفرایِم. او در مقابل داوود پادشاه دست به شورش زده است. ما فقط او را میخواهیم که تسلیم شود و آنوقت ما همه از اینجا خواهیم رفت.» زن گفت: «بسیار خوب، ما سر او را از آنطرف دیوار برای تو میاندازیم.» 22 آنگاه زن با پیشنهاد حکیمانۀ خود نزد مردم رفت و آنها سر شِبَع را بُریدند و برای یوآب انداختند. بعد یوآب شیپور نواخت و مردان، شهر را ترک کردند و به خانههای خود بازگشتند و یوآب به اورشلیم نزد پادشاه رفت. صاحبمنصبان داوود 23 اکنون یوآب فرماندۀ کلّ ارتش اسرائیل بود و بِنایا، پسر یهویاداع سرفرماندهی لشکر محافظین دربار را به عهده داشت. 24 اَدورام، مسئول کارگران اجباری، یِهوشافاط پسر اَخیلود، مسئول ثبت اسناد، 25 شِوا منشی و صادوق و اَبْیاتار کاهن بودند. 26 عیرای یاییری هم کاهن شخصی داوود بود. |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies