Biblia Todo Logo
အွန်လိုင်း သမ္မာကျမ်းစာ

- ကြော်ငြာတွေ -

۱سموئیل 20 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳


داوود و یوناتان

1 بعد داوود از نایوت رامَه گریخت و نزد یوناتان آمده گفت: «من چه گناهی کرده‌ام؟ چه خلافی نسبت به پدرت کرده‌ام که قصد کشتن مرا دارد‌؟»

2 یوناتان گفت: «‌هرگز! کسی تو را نخواهد کشت. پدرم هر کاری که بخواهد انجام دهد، چه کوچک و چه بزرگ، اوّل با من در میان می‌گذارد. چرا باید پدرم این موضوع را از من پنهان کند؟ چنین نیست.»

3 داوود جواب داد: «پدرت خوب می‌داند که من و تو دوست هستیم؛ پس او نخواسته است که از این موضوع چیزی به تو بگوید، مبادا تو غمگین شوی. به نام خداوند و به جان تو سوگند که من با مرگ فقط یک‌قدم فاصله دارم.»

4 یوناتان به داوود گفت: «هرچه بخواهی برایت انجام خواهم داد.»

5 داوود جواب داد: «فردا جشن ماه نو است و قرار است من با پدرت سر سفره بنشینم، امّا به من اجازه بده تا غروب روز سوّم در صحرا پنهان شوم.

6 اگر پدرت دلیل نبودن مرا بر سر سفره بپرسد، بگو که من از تو خواهش کردم تا به من اجازه بدهی که به شهر خود به بِیت‌لِحِم بروم و در مراسم قربانی سالانه با خانوادۀ خود باشم.

7 اگر بگوید، 'خوب'، خواهم دانست که خطری برای من نخواهد بود. امّا اگر خشمگین شد، تو خواهی دانست که او قصد آزار مرا دارد.

8 پس از تو خواهش می‌کنم که از روی لطف به من کمک کنی، زیرا ما قول دوستی به هم داده‌‌ایم، ولی اگر خطایی از من سرزده است، خودت مرا بکُش، امّا مرا نزد پدرت نبر.»

9 یوناتان گفت: «هرگز چنین فکری نکن! اگر می‌دانستم که پدرم قصد بدی نسبت به تو دارد، آیا به تو نمی‌گفتم؟»

10 داوود گفت: «اگر پدرت با‌خشم به تو جواب دهد، چه کسی مرا آگاه خواهد ساخت؟»

11 یوناتان به داوود گفت: «بیا با هم به مزرعه برویم.» و هر دو به راه افتادند.

12 یوناتان به داوود گفت: «در حضور یَهْوه، خدای اسرائیل به تو قول می‌دهم که فردا یا پس‌فردا، با پدرم دربارۀ تو صحبت خواهم کرد، و اگر نظرش نسبت به تو نیک بود، به تو خبر خواهم داد.

13 اگر دیدم که خشمگین است و قصد کشتن تو را دارد، به جان خودم قسم می‌خورم که به تو خبر خواهم داد تا بتوانی به‌سلامتی فرار کنی. خداوند یار و نگهبان تو باشد همان‌طور که با پدرم بوده است!

14 اگر من زنده ماندم، لطفاً سوگند وفاداری خود را با من به یاد داشته باش.

15 اگر مُردم، همان لطف و محبّت را نسبت به خانوادۀ من داشته باش تا روزی که خداوند همۀ دشمنانت را از روی زمین نابود کند.

16 پس یوناتان با خاندان داوود پیمان بست و گفت، 'باشد که خداوند انتقام تو را از دشمنانت بگیرد.'»

17 یوناتان دوباره داوود را قسم داد که محبّت خود را به او حفظ کند، زیرا داوود را مانند جان خود دوست می‌داشت.

18 یوناتان گفت: «چون فردا جشن اوّل ماه است، اگر تو بر سر سفره نباشی همه متوجّه غیبت تو خواهند شد.

19 پس‌فردا همه بیش‌ازپیش از غیبت تو آگاه خواهند شد. پس مانند دفعۀ پیش در مخفیگاه خود، در کنار ستون سنگی بمان.

20 من می‌آیم و طوری سه تیر به آن‌طرف، پرتاب می‌کنم که گویا هدفی را نشانه گرفته‌ام.

21 آنگاه یک نفر را می‌فرستم که تیرها را پیدا کند. اگر به او بگویم، 'تیرها در این‌طرف تو هستند، برو آن‌ها را بیاور'، پس بدان که خیر و خیریّت است و مطمئن باش که هیچ خطری متوجّه تو نیست.

22 ولی اگر به او بگویم، 'جلوتر برو و تیرها در آن‌طرف تو است'، به این معنی است که تو باید فوراً از اینجا بروی، زیرا خدا تو را روانه کرده است.

23 از خدا می‌خواهم که به ما کمک کند تا به عهد و پیمان خود وفادار باشیم، چون او شاهد پیمان ما بوده است.»

24 پس داوود خود را در مزرعه پنهان کرد. وقتی‌که جشن اوّل ماه شروع شد، پادشاه بر سفرۀ غذا حاضر شد.

25 او طبق عادت در جای مخصوص خود کنار دیوار نشست. یوناتان مقابل او قرار گرفت و اَبنیر در کنار شائول نشست. امّا جای داوود خالی بود.

26 شائول در آن روز چیزی نگفت و گمان کرد که حادثه‌ای برای داوود رخ‌داده است، و ممکن است برای شرکت در این مراسم از‌نظر شرعی پاک نبوده است.

27 امّا فردای آن، یعنی در روز دوّم ماه، بازهم جای داوود خالی بود. شائول از پسر خود یوناتان پرسید: «چرا پسر یَسّی سر سفره نیامده است؟ او نه دیروز اینجا بود و نه امروز.»

28 یوناتان جواب داد: «داوود بسیار خواهش کرد که به او اجازه بدهم به بِیت‌لِحِم برود.

29 او از من خواهش کرده گفت، 'اجازه بده که بروم، زیرا خانوادۀ من می‌خواهند مراسم قربانی را برگزار کنند و برادرم به من امر کرده است که در آنجا حاضر باشم. بنابراین اگر به من لطف داری، بگذار که بروم و برادرانم را ببینم.' به همین دلیل او نتوانست سر سفره به حضور پادشاه حاضر شود.»

30 آنگاه شائول بر یوناتان بسیار خشمگین شد و به او گفت: «ای حرام‌زاده، من می‌دانم که تو از داوود پشتیبانی می‌کنی. تو با این کار هم آبروی خودت را می‌بری و هم آبروی مادرت را.

31 تا زمانی‌‌که پسر یَسّی بروی زمین زنده باشد، تو به پادشاهی نخواهی رسید. پس برو و او را به حضور من بیاور؛ او باید کشته شود.»

32 یوناتان از پدر خود پرسید: «چرا او باید کشته شود؟ گناه او چیست؟»

33 آنگاه شائول نیزه‌ای را که در دست داشت به‌قصد کشتن او به‌طرف او انداخت. پس یوناتان دریافت که پدرش دست از کشتن داوود برنخواهد داشت.

34 پس یوناتان با‌خشم از سر سفره برخاست و در آن روز هم که روز دوّم ماه بود، چیزی نخورد، زیرا به‌خاطر رفتار زشت پدرش نسبت به داوود بسیار ناراحت شده بود.

35 صبح روز بعد یوناتان با یک پسر جوان به وعده‌گاه خود در مزرعه نزد داوود رفت.

36 او به آن جوان گفت: «برو تیرهایی را که می‌اندازم، پیدا کن.» آن جوان دوید، و یوناتان تیر را طوری انداخت که از او دورتر افتاد.

37 وقتی آن جوان به‌جایی رسید که تیر یوناتان افتاده بود،

38 یوناتان از پشت سر او صدا کرده گفت: «تیر به آن‌طرف افتاد. شتاب کن؛ صبر نکن!» جوان تیر را برداشت و نزد آقای خود آمد.

39 البتّه آن جوان منظور یوناتان را نفهمید. فقط یوناتان و داوود می‌دانستند که منظور چیست.

40 بعد یوناتان کمان خود را به آن جوان داد و به او گفت که آن‌ را به شهر ببرد.

41 همین‌که آن جوان از آنجا رفت، داوود از پشت تودهٔ سنگ برخاسته به روی خاک افتاد و سه مرتبه سجده کرد. آن دو یکدیگر را می‌بوسیدند و با‌هم گریه می‌کردند. غم و غصّۀ داوود بیشتر از یوناتان بود.

42 یوناتان به داوود گفت: «به‌سلامت برو. ما به نام خداوند قسم خورده‌‌ایم و خداوند، من و تو و فرزندانمان را برای همیشه نسبت به پیمان ما وفادار خواهد ساخت.» بعد هر دو از هم جدا شدند، و یوناتان به شهر بازگشت.

Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023

United Bible Societies
ကြှနျုပျတို့နောကျလိုကျပါ:



ကြော်ငြာတွေ