Biblia Todo Logo
အွန်လိုင်း သမ္မာကျမ်းစာ

- ကြော်ငြာတွေ -




دانیال 10:8 - کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شده

8 پس من تنها ماندم و آن رویای بزرگ را مشاهده نمودم و قوت در من باقی نماند و شادی من به پژمردگی تبدیل شد و دیگر هیچ رمق نداشتم.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

هزارۀ نو

8 پس من تنها ماندم و آن رؤیای عظیم را دیدم، و رمقی در من نماند. خُرّمی من به پژمردگی بدل شد و دیگر هیچ نیرویی نداشتم.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

Persian Old Version

8 و من تنها ماندم و آن رویای عظیم را مشاهده مینمودم و قوت در من باقی نماند و خرمی من به پژمردگی مبدل گردید ودیگر هیچ طاقت نداشتم.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

8 من تنها ماندم و به آن رؤیای حیرت‌انگیز چشم دوختم. رنگم پریده بود و رمق و توانی در من نمانده بود.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

مژده برای عصر جدید

8 من تنها ماندم و به آن رؤیای عجیب می‌نگریستم. رنگم پریده بود و تاب و توان نداشتم.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳

8 من تنها ماندم و به آن رؤیای عجیب می‌نگریستم. رنگم پریده بود و تاب و توان نداشتم.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ




دانیال 10:8
15 ပူးပေါင်းရင်းမြစ်များ  

و چون از «فنوئیل» گذشت، آفتاب بر او طلوع کرد، و یعقوب بر ران خود می‌لنگید.


و موسی گفت: «اکنون به آن طرف شوم و اين امر غريب را ببينم که بوته چرا سوخته نمی‌شود.»


که ناگاه کسی به شبیه آدمیان لبهایم را لمس نمود و من دهان خود را گشوده، سخن گفتم. به آن کسی ‌که پیش من ایستاده بود، گفتم: «ای آقایم، از این‌ رویا درد شدیدی مرا در‌گرفته است و دیگر هیچ رمق ندارم.


پس چگونه بنده آقایم بتواند با آقایم گفتگو نماید و حال آنکه از آن وقت هیچ قوت در من نیست و حتی نفس هم در من نمانده است.»


انتهای امر تا به اینجا است. فکرهای من، دانیال، مرا بسیار مضطرب نمود و رنگ از صورتم پرید، لیکن این امر را در دل خود نگاه داشتم.»


آنگاه من، دانیال، تا اندک زمانی ضعیف و بیمار شدم. پس برخاسته، به ‌کارهای پادشاه مشغول گردیدم، اما درباره رویا در حیرت بودم و آن را درک نمی‌کردم.


و او را دیدم که چون نزد قوچ رسید بر او به شدت غضبناک شده، قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را یارای مقاومت با وی نبود. پس او را به زمین انداخته، پایمال کرد و کسی نبود که قوچ را از دستش رهایی دهد.


چون شنیدم احشایم بلرزید و از صدای آن لبهایم بجنبید، و پوسیدگی به استخوانهایم داخل شده، در جای خود لرزیدم، که در روز تنگی استراحت یابم، هنگامی که آن که قوم را ذلیل خواهد ساخت، بر ایشان حمله آورد.


و چون شاگردان این را شنیدند، به روی افتاده، بی‌نهایت ترسان شدند.


از آن رو که نمی‌دانست چه بگوید، چونکه هراسان بودند.


اینک زمانی می‌آید، بلکه الان آمده است، که پراکنده خواهید شد، هر یکی به نزد خاصّان خود، و مرا تنها خواهید گذارد. لیکن تنها نیستم، زیرا که پدر با من است.


و تا آنکه از فزونی مکاشفات زیاده سرافرازی ننمایم، خاری در جسم من داده شد، فرشتهٔ شیطان، تا مرا ضربات زند، مبادا زیاده سرافرازی نمایم.


و چون او را دیدم، مثل مرده پیش پایهایش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده، گفت: «ترسان مباش! من هستم اوّل و آخر و زنده؛


ကြှနျုပျတို့နောကျလိုကျပါ:

ကြော်ငြာတွေ


ကြော်ငြာတွေ