حزقیال 25:4 - کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر4 پس من نیز شما را به دست چادرنشینهای صحرا که در سمت شرقی مملکتتان قرار دارند تسلیم میکنم تا سرزمینتان را اشغال کنند. آنها چادرهای خود را در میان شما بر پا خواهند کرد، تمام محصولاتتان را برای خود جمع خواهند نمود و شیر دامهای شما را خواهند نوشید. အခန်းကိုကြည့်ပါ။هزارۀ نو4 پس اینک من شما را به دست بنیمشرق تسلیم خواهم کرد تا به تصرفتان درآورند. و آنان در میان شما اردو زده، مسکن خود را در میانتان بر پا خواهند کرد، و میوههای شما را خواهند خورد و شیرتان را خواهند نوشید. အခန်းကိုကြည့်ပါ။Persian Old Version4 بنابراین همانا من تو را به بنی مشرق تسلیم میکنم تا در تو تصرف نمایند. و خیمه های خودرا در میان تو زده، مسکن های خویش را در تو بر پاخواهند نمود. و ایشان میوه تو را خواهند خوردو شیر تو را خواهند نوشید. و ربه را آرامگاه شتران و (زمین ) بنی عمون را خوابگاه گله هاخواهم گردانید و خواهید دانست که من یهوه هستم. အခန်းကိုကြည့်ပါ။مژده برای عصر جدید4 چون شادمان بودید، اجازه خواهم داد تا قبایل شرقی بیابان بر شما چیره گردند. ایشان در سرزمین شما اردو خواهند زد و در آنجا ساكن میگردند. ایشان میوهای را خواهند خورد و شیری را خواهند نوشید که میبایست از آن شما باشد. အခန်းကိုကြည့်ပါ။مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳4 بنابراین من، شما را به دست قبایل شرقی تسلیم خواهم کرد تا بر شما چیره شوند. ایشان در سرزمین شما اردو خواهند زد و در آنجا ساکن خواهند گردید. ایشان میوهای را خواهند خورد و شیری را خواهند نوشید که میبایست از آن شما باشد. အခန်းကိုကြည့်ပါ။کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شده4 بنابراین به یقین من تو را به اقوام مشرقزمین تسلیم میکنم تا تو را تصرف نمایند. آنها خیمههای خود را در میان تو زده، مسکنهای خویش را در تو بر پا خواهند نمود. و ایشان میوه تو را خواهند خورد و شیر تو را خواهند نوشید. အခန်းကိုကြည့်ပါ။ |
و این پیام را داد: «بالاق، پادشاه موآب مرا از سرزمین ارام، از کوههای شرقی آورد. او به من گفت: ”بیا و قوم اسرائیل را برای من نفرین کن.“ ولی چگونه نفرین کنم آنچه را که خدا نفرین نکرده است؟ چگونه لعنت کنم قومی را که خداوند لعنت نکرده است؟ از بالای صخرهها ایشان را میبینم، از بالای تپهها آنان را مشاهده میکنم. آنان قومی هستند که به تنهایی زندگی میکنند و خود را از دیگر قومها جدا میدانند. ایشان مثل غبارند، بیشمار و بیحساب! ای کاش این سعادت را میداشتم که همچون یک صالح بمیرم. ای کاش عاقبت من، مثل عاقبت آنها باشد!»
مدیانیان، عمالیقیها و سایر قبایل همسایه مانند مور و ملخ در وادی جمع شده بودند. شترهایشان مثل ریگ بیابان بیشمار بود. جدعون به کنار چادری خزید. در این موقع در داخل آن چادر مردی بیدار شده، خوابی را که دیده بود برای رفیقش چنین تعریف کرد: «در خواب دیدم که یک قرص نان جوین به میان اردوی ما غلطید و چنان به خیمهای برخورد نمود که آن را واژگون کرده، بر زمین پهن نمود.»