4 در یکی از این رؤیاها، طوفانی دیدم که از شمال به طرف من میآمد. پیشاپیش آن، ابر بزرگی از آتش در حرکت بود، هالهای از نور دور آن بود و در درون آن، چیزی مانند فلزی براق، میدرخشید.
4 چون نگریستم، اینک تندبادی از جانب شمال برمیآمد، با ابری عظیم که از آن آتش برمیجهید و نوری درخشان گرداگرد آن بود، و در میان آتش چیزی مانند کهربا وجود داشت.
4 به بالا نگاه کردم و دیدم که توفانی از طرف شمال میآمد. پیشاپیش آن، ابر بزرگی حرکت میکرد و هالهای از نور دور آن بود. در وسط آن یک شیء برنزی، روشن و تابان بود.
4 به بالا نگاه کردم و دیدم که توفانی از طرف شمال میآید. پیشاپیش آن، ابر بزرگی حرکت میکرد و هالهای از نور دور آن بود. در وسط ابر یک شیءای مثل برنز، روشن و تابان بود.
4 پس نگریستم و اینک باد شدیدی از طرف شمال برمیآید، و ابر بزرگی، و آتش جهنده، و درخشندگیای گرداگردش، و از میانش یعنی از میان آتش، چیزی همانند برنج درخشنده بود.
خداوند به او فرمود: «از این غار بیرون بیا و روی کوه، در حضور من بایست.» وقتی ایلیا در حضور خدا ایستاد، خدا از آنجا عبور کرد و باد شدیدی در کوه پیچید. وزش باد چنان شدید بود که صخرهها از کوه فرو ریخت. اما خداوند در آن باد نبود. پس از باد، زلزلهای همه جا را لرزاند، ولی خداوند در میان آن زلزله نیز نبود.
در حالی که آن دو با هم قدم میزدند و صحبت میکردند، ناگهان ارابهای آتشین که اسبان آتشین آن را میکشیدند، ظاهر شد و آن دو را از هم جدا کرد و ایلیا در گردباد به آسمان بالا رفت.
دستهٔ سرایندگان به همراهی نوازندگان شیپور، سنج و سازهای دیگر، خداوند را حمد و سپاس میگفتند. سرودی که میخواندند این بود: «خداوند نیکوست و محبتش بیپایان!» در همان وقت، ناگهان ابری خانهٔ خداوند را پوشاند و حضور پرجلال خداوند آن مکان را فرا گرفت، به طوری که کاهنان نتوانستند به خدمت خود ادامه دهند.
ای اهالی بنیامین فرار کنید! برای نجات جانتان از اورشلیم بگریزید! در شهر تقوع شیپور خطر را به صدا درآورید، در بیتهکاریم نشانههای خطر را بر پا کنید، چون بلا و ویرانی عظیمی از سوی شمال به این سو میآید!
آنچه در این رؤیا دیدم شبیه رؤیایی بود که در کنار رود کِبار دیده بودم و نیز رؤیایی که در آن، او را وقتی برای ویران کردن اورشلیم میآمد دیدم. سپس در حضور او به خاک افتادم