Biblia Todo Logo
အွန်လိုင်း သမ္မာကျမ်းစာ

- ကြော်ငြာတွေ -




۲سموئیل 1:2 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳

2 روز سوّم مَرد جوانی از اردوی شائول با لباس پاره و خاک بر سر ریخته، نزد داوود آمد. او روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

هزارۀ نو

2 در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

Persian Old Version

2 و در روز سوم ناگاه شخصی از نزد شاول با لباس دریده و خاک بر سرش ریخته از لشکر آمد، و چون نزد داود رسید، به زمین افتاده، تعظیم نمود.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

2 در روز سوم، ناگهان مردی از لشکر شائول با لباس پاره، در حالی که روی سرش خاک ریخته بود، آمد و در حضور داوود تعظیم نموده، به خاک افتاد.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

مژده برای عصر جدید

2 روز سوم مَرد جوانی از اردوی شائول با لباس پاره و خاک به سر ریخته، نزد داوود آمد. روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ

کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شده

2 و در روز سوم ناگاه شخصی از نزد شائول با لباس دريده و خاک بر سرش ريخته از لشکر آمد، و چون نزد داوود رسيد، به زمين افتاده، تعظيم نمود.

အခန်းကိုကြည့်ပါ။ ကော်ပီ




۲سموئیل 1:2
25 ပူးပေါင်းရင်းမြစ်များ  

روز سوّم‌، ابراهیم‌ آن ‌محل ‌را از فاصلۀ دور دید.


وقتی رِئوبین ‌به ‌سر چاه ‌آمد، دید که ‌یوسف‌ در آنجا نیست‌ و از غصّه‌ لباس ‌خود را پاره‌ کرد.


یعقوب ‌از غصّه‌ لباس‌ خود را پاره‌ کرد و لباس ‌سوگواری پوشید و مدّت‌ درازی برای پسرش‌ ماتم‌ گرفت‌.


آن‌ها جواب‌ دادند: «پدر ما، غلام ‌تو، هنوز زنده ‌است ‌و حالش ‌خوب ‌است‌.» و در مقابل او زانو زده سجده‌ کردند.


داوود از او پرسید: «از کجا آمده‌ای؟» او جواب داد: «من از اردوگاه اسرائیل فرار کرده‌ام.»


او خاکستر بر سَرخود ریخت، لباس خود را پاره کرد و در‌حالی‌که بر سروصورت خود می‌زد و با صدای بلند گریه‌ می‌کرد، از آنجا رفت.


وقتی آن زن به حضور پادشاه رسید، در برابر او به علامت احترام روی به خاک نهاد و عرض کرد: «ای پادشاه، به من کمک کنید!»


چون داوود به فراز کوه، جایی که مردم برای عبادت جمع شده بودند، رسید، حوشای اَرکی با جامۀ دریده و خاک‌ بر سر ریخته منتظر او بود.


وقتی اُرنان دید که پادشاه و مردانش به‌سوی او می‌آیند، پیش رفت و به خاک افتاد


که وقتی آن‌کسی‌ که خبر مرگ شائول را برایم آورد، و فکر می‌کرد که من از آن خبر شاد می‌شوم، او را در صِقْلَغ کُشتم و این‌چنین اَنعامِ خوش‌خبری‌اش را به او دادم.


«برو و تمام یهودیان مقیم شهر شوش را جمع کن. همگی روزه بگیرید و تا سه روز و سه شب چیزی نخورید و نیاشامید. من و ندیمه‌هایم نیز همین کار را انجام خواهیم داد. بعد از آن من به حضور پادشاه خواهم رفت، هرچند که این عمل برخلاف قانون است. حتّی اگر لازم باشد در این راه بمیرم، خواهم مرد.»


اِستر در روز سوّم روزه‌اش، لباس سلطنتی خود را پوشید و به قسمت اندرونی کاخ رفت و در مقابل اتاق پادشاه ایستاد. پادشاه داخل اتاق در مقابل در ورودی، برتخت نشسته بود.


به خدا بگویید: «چه مهیب است کارهای تو! و چه عظیم است قدرت تو! به‌خاطر قدرت عظیم تو، دشمنانت در برابر تو تسلیم می‌شوند.


آن‌ها برای تو شیون می‌کنند و به تلخی می‌گریند. خاک بر سَرخود می‌ریزند و در خاکستر می‌غلطند.


پس از دو روز ما را زنده خواهد ساخت و ما در حضور او زندگی خواهیم کرد.


پاره کردن لباس‌هایتان کافی نیست؛ بگذارید تا قلب شکستۀ شما اندوهتان را نشان دهد.» به‌سوی یَهْوه، خدای خود بازگردید، زیرا او کریم و مهربان است. زود خشم نمی‌گیرد و رحمت و محبّت او بی‌پایان است. همیشه برای بخشیدن آماده است و راضی به مجازات شما نیست.


همان‌طور که یونس سه روز و سه شب در شکم یک ماهی بزرگ ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در دل زمین خواهد ماند.


از آن زمان، عیسی آشکارا با شاگردان صحبت کرده می‌گفت که او می‌بایست به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ و سران کاهنان و علما رنج بسیار ببیند و کُشته شود و روز سوّم زنده گردد.


یوشع و رهبران اسرائیل لباس خود را دریدند و تا شام در برابر صندوق پیمان خداوند به خاک افتاده خاک بر سَرخود ریختند.


توجّه کن! آنانی را که از جماعت شیطان هستند و ادّعا می‌کنند که یهودی هستند ولی نیستند و دروغ می‌گویند، پیش پای تو خواهم آورد تا تو را سجده کنند و بدانند که من تو را دوست دارم،


همین‌که آن جوان از آنجا رفت، داوود از پشت تودهٔ سنگ برخاسته به روی خاک افتاد و سه مرتبه سجده کرد. آن دو یکدیگر را می‌بوسیدند و با‌هم گریه می‌کردند. غم و غصّۀ داوود بیشتر از یوناتان بود.


وقتی اَبیجایل داوود را دید، فوراً از الاغ خود پایین آمد، روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.


در همان روز، مردی از طایفۀ بنیامین از میدان جنگ گریخت و با جامه‌ای دریده و با خاک بر سر پاشیده، خود را به شیلوه رسانید.


آن مرد به عیلی گفت: «من امروز از میدان جنگ گریخته به اینجا آمدم.» عیلی پرسید: «فرزندم، وضع جنگ چطور بود؟»


ကြှနျုပျတို့နောကျလိုကျပါ:

ကြော်ငြာတွေ


ကြော်ငြာတွေ