Biblia Todo Logo
Bìoball air-loidhne

- Sanasan -




۲سموئیل 1:2 - کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شده

2 و در روز سوم ناگاه شخصی از نزد شائول با لباس دريده و خاک بر سرش ريخته از لشکر آمد، و چون نزد داوود رسيد، به زمين افتاده، تعظيم نمود.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

هزارۀ نو

2 در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

Persian Old Version

2 و در روز سوم ناگاه شخصی از نزد شاول با لباس دریده و خاک بر سرش ریخته از لشکر آمد، و چون نزد داود رسید، به زمین افتاده، تعظیم نمود.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

2 در روز سوم، ناگهان مردی از لشکر شائول با لباس پاره، در حالی که روی سرش خاک ریخته بود، آمد و در حضور داوود تعظیم نموده، به خاک افتاد.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

مژده برای عصر جدید

2 روز سوم مَرد جوانی از اردوی شائول با لباس پاره و خاک به سر ریخته، نزد داوود آمد. روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳

2 روز سوّم مَرد جوانی از اردوی شائول با لباس پاره و خاک بر سر ریخته، نزد داوود آمد. او روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.

Faic an caibideil Dèan lethbhreac




۲سموئیل 1:2
25 Iomraidhean Croise  

و در روز سوم، ابراهیم چشمان خود را افراشته آن مکان را از دور دید.


و رِئوبین چون به ‌سر چاه برگشت و دید که یوسف در چاه نیست، لباس خود را چاک زد


و یعقوب لباس خود را پاره کرده، پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.


گفتند: «غلامت، پدر ما، به سلامت است، و تا به حال زنده.» پس تعظیم و سجده کردند.


و داوود او را گفت: «از کجا آمدی؟» او در جواب داوود گفت: «از لشکر اسرائيل فرار کرده‌ام.»


و تامار خاکستر بر سر خود ريخته، و جامه رنگارنگ که در برش بود، دريده، و دست خود را بر سر گذارده، روانه شد. و چون می‌رفت، به صدای بلند می‌گریست.


و چون زن تِقوعَعی با پادشاه سخن گفت، به روی خود به زمين افتاده، تعظيم نمود و گفت: «ای پادشاه، یاری فرما.»


و چون داوود به فراز کوه، جايی که خدا را سجده می‌کنند، رسيد، اينک حوشای اَرکی با جامه دريده و خاک بر سر ريخته او را استقبال کرد.


و چون اَرونه نظر انداخته، پادشاه و خادمانش را ديد که نزد او می‌آيند، بيرون آمده، به حضور پادشاه به روی خود به زمين افتاده، تعظيم نمود.


وقتی که کسی مرا خبر داده، گفت که اينک شائول مرده است و گمان می‌برد که مژده می‌آورد، او را گرفته، در صِقلَغ کشتم و اين پاداش مژده بود که به او دادم.


«برو و تمامی یهود را که در شوش یافت می‌شوند، جمع کن و برای من روزه گرفته، سه شبانه‌روز چیزی مخورید و میاشامید و من نیز با کنیزانم همچنین روزه خواهیم داشت. و به همین طور، نزد پادشاه داخل خواهم شد، اگر‌چه خلاف قانون است؛ و اگر هلاک شدم، هلاک شدم.»


و در روز سوم، اِستر لباس شاهانه پوشیده، به صحن دروازه اندرونی پادشاه، در مقابل خانه پادشاه بایستاد و پادشاه، بر تخت پادشاهی خود در قصر سلطنت، روبروی دروازه خانه نشسته بود.


خدا را گویید: «چه مهیب است کارهای تو! از شدّت قوت تو دشمنانت نزد تو چاپلوسی خواهند کرد!


و برای تو صدای خود را بلند کرده، به تلخی ناله می‌کنند و خاک بر سر خود ریخته، در خاکستر می‌غلطند.


بعد از دو روز ما را زنده خواهد کرد. در روز سوم ما را خواهد برخیزانید و در حضور او زیست خواهیم نمود.


و دل خود را چاک کنید نه لباس خویش را و به یهوه خدای خود بازگشت نمایید، زیرا که او رئوف و رحیم است و دیرخشم و مملو از محبت و از بلا منصرف می‌شود.


زیرا همچنان‌که یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی بزرگ ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در دل زمین خواهد بود.


و از آن زمان عیسی به شاگردان خود خبر دادن آغاز کرد که رفتن او به اورشلیم و زحمت بسیار کشیدن از مشایخ و سران کاهنان و کاتبان و کشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروری است.


یوشَع و مشايخ اسرائيل جامه خود را چاک زده، پيش صندوق خداوند تا شامگاه رو به زمين افتادند، و خاک به‌ سرهای خود پاشيدند.


اینک مجبور می‌کنم آنانی را از کنیسه شیطان که خود را یهود می‌نامند و نیستند بلکه دروغ می‌گویند. اینک ایشان را مجبور می‌کنم که بیایند و پیش پایهای تو سجده کنند و بدانند که من تو را محبّت نموده‌ام.


و چون پسر رفته بود، داوود از جانب جنوبی برخاست و بر روی خود بر زمين افتاده، سه مرتبه سجده کرد و يکديگر را بوسيده، با هم گريه کردند اما داوود بیش از حد گریه کرد.


و چون اَبيجايل، داوود را ديد، عجله نموده، از الاغ پياده شد و پيش داوود به روی خود به زمين افتاده، تعظيم نمود.


و مردی بِنيامينی از لشکر دويده، در همان روز با لباس دريده و خاک بر سر ريخته، به شيلوه آمد.


پس آن مرد به عيلی گفت: «منم که از میدان نبرد آمده‌ام. من امروز از لشکر فرار کردم.» عیلی گفت: «ای پسرم، کار چگونه گذشت؟»


Lean sinn:

Sanasan


Sanasan