Biblia Todo Logo
Bìoball air-loidhne

- Sanasan -




داوران 16:15 - Persian Old Version

15 و او وی را گفت: «چگونه میگویی که مرادوست میداری و حال آنکه دل تو با من نیست. این سه مرتبه مرا استهزا نموده، مرا خبر ندادی که قوت عظیم تو در چه چیز است.»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

هزارۀ نو

15 آنگاه دلیله به او گفت: «چگونه می‌گویی مرا دوست می‌داری حال آنکه دلت با من نیست؟ این سه بار مرا به ریشخند گرفتی و به من نگفتی که نیروی عظیمت در چیست.»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

15 دلیله به او گفت: «چگونه می‌گویی مرا دوست داری و حال آنکه به من اعتماد نداری؟ سه مرتبه است که مرا دست انداختی و به من نمی‌گویی راز قدرتت در چیست؟»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

مژده برای عصر جدید

15 دلیله به او گفت: «چرا می‌گویی که مرا دوست داری، درحالی‌که به من راست نمی‌گویی؟ تو سه بار مرا مسخره کردی و نگفتی که رمز قدرت تو در چیست.»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳

15 دلیله به او گفت: «چرا می‌گویی که مرا دوست داری، در‌حالی‌که به من راست نمی‌گویی؟ تو سه بار مرا مسخره کرده‌ای و نگفته‌ای که رمز قدرت تو در چیست.»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac

کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شده

15 و او وی را گفت: «چگونه می‌گويی که مرا دوست می‌داری و حال آنکه دل تو با من نيست. اين سه مرتبه مرا مسخره نموده، مرا خبر ندادی که قوت عظيم تو در چه چيز است.»

Faic an caibideil Dèan lethbhreac




داوران 16:15
18 Iomraidhean Croise  

پس یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت کرد. و بسبب محبتی که به وی داشت، در نظرش روزی چند نمود.


و ابشالوم به حوشای گفت: «آیا مهربانی تو با دوست خود این است؟ چرا با دوست خود نرفتی؟»


و ایشان چهار دفعه مثل این پیغام به من فرستادند و من مثل این جواب به ایشان پس فرستادم.


تا تو را اززن اجنبی رهایی بخشد، و از زن بیگانهای که سخنان تملقآمیز میگوید؛


ای پسرم دل خود را به من بده، و چشمان تو به راههای من شاد باشد،


اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید.


اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند، چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبت او میمانم.


پس یهوه خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوت خود محبت نما.


زیرا همین است محبت خدا که احکام او را نگاه داریم و احکام اوگران نیست.


پس زن شمشون پیش اوگریسته، گفت: «به درستی که مرا بغض مینمایی و دوست نمی داری زیرا معمایی به پسران قوم من گفتهای و آن را برای من بیان نکردی.» او وی راگفت: «اینک برای پدر و مادر خود بیان نکردم، آیابرای تو بیان کنم.»


پس آنها را به میخ قایم بست و وی را گفت: «ای شمشون فلسطینیان بر تو آمدند.» آنگاه از خواب بیدار شده، هم میخ نورد نساج و هم تار را برکند.


و چون اووی را هر روز به سخنان خود عاجز میساخت واو را الحاح مینمود و جانش تا به موت تنگ میشد،


Lean sinn:

Sanasan


Sanasan