5 اما اگر قصد داری بمانی، نزد جدلیا (پسر اخیقام، نوهٔ شافان)، که پادشاه بابِل او را حاکم یهودا ساخته است، برو و در میان بقیهٔ قوم که جدلیا بر ایشان حکومت میکند، بمان. به هر حال، مختار هستی. در هر جا که میخواهی، ساکن شو!» سپس مقداری خوراک و پول به من داد و مرا آزاد کرد.
5 اما اگر میمانی، نزد جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان بازگرد که پادشاه بابِل وی را بر شهرهای یهودا نصب کرده است، و نزد او در میان مردم ساکن شو. یا به هر کجای دیگر که دلخواه توست، برو.» پس رئیس گارد سلطنتی به او توشۀ راه و هدیه داد، و رهایش کرد.
5 و وقتی که او هنوز برنگشته بود (وی راگفت ): «نزد جدلیا ابن اخیقام بن شافان که پادشاه بابل او را بر شهرهای یهودا نصب کرده است برگرد و نزد او در میان قوم ساکن شو یا هر جایی که میخواهی بروی برو.» پس رئیس جلادان اورا توشه راه و هدیه داد و او را رها نمود.
5 وقتی جوابی ندادم نبوزرادان گفت: «به نزد جدلیا پسر اخیقام و نوهٔ شافان که پادشاه بابل او را به فرمانداری شهرهای یهودا برگزیده است، برو. تو میتوانی به آنجا بروی و در میان قوم خودت زندگی کنی، یا به هرجایی که دوست داری.» بعد او یک هدیه و مقداری غذا به من داد تا با خود ببرم و به راه خود بروم.
5 وقتی جوابی ندادم، نِبوزَرادان گفت: «نزد جِدَلیا پسر اَخیقام و نوۀ شافان که پادشاه بابِل او را به فرمانداری شهرهای یهودا برگزیده است، برو. تو میتوانی به آنجا بروی و در میان قوم خودت زندگی کنی، یا به هرجایی که دوست داری، بروی.» بعد او یک هدیه و مقداری غذا به من داد تا با خود برده روانه شوم.
5 اما اگر میمانی، نزد جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان که پادشاه بابل او را بر شهرهای یهودا گماشته است، برگرد و نزد او در میان قوم ساکن شو، یا هر جایی که میخواهی بروی، برو.» پس رئیس جلادان او را توشه راه و هدیه داد و رهایش نمود.
و به حِلقیا کاهن اعظم، شافان کاتب، عسایا ملتزم پادشاه، اخیقام (پسر شافان) و عکبور (پسر میکایا) گفت: «بروید و از خداوند برای من، و برای قوم، و برای همۀ یهودا، دربارۀ کلماتِ این کتاب که پیدا شده است، مسئلت کنید. بدون شک خداوند از ما خشمگین است، چون اجداد ما مطابق دستورهای او که در این کتاب نوشته شده است رفتار نکردهاند.»
پس حِلقیا، اخیقام، عکبور، شافان و عسایا نزد زنی به نام حُلده رفتند که نبیه بود و در محلهٔ دوم اورشلیم زندگی میکرد. (شوهر او شلوم، پسر تقوه و نوهٔ حرحس، خیاط دربار بود.) وقتی جریان امر را برای حلده تعریف کردند،
عِزرا از علمای دین یهود بود و کتاب تورات را که خداوند بهوسیلۀ موسی به قوم اسرائیل داده بود، خوب میدانست. اردشیر پادشاه هر چه عِزرا میخواست به وی میداد، زیرا خداوند، خدایش با او بود. عِزرا بابِل را ترک گفت
ای خداوند، دعای مرا و دعای سایر بندگانت را که از صمیم قلب به تو احترام میگذارند، بشنو. التماس میکنم حال که نزد پادشاه میروم اما دل او را نرم کنی تا درخواست مرا بپذیرد.» در آن روزها من ساقی پادشاه بودم.
حال، من زنجیرهایت را میگشایم و آزادت میکنم. اگر میخواهی با من به بابِل بیایی، ترتیبی میدهم که از تو به خوبی مراقبت به عمل آید؛ ولی اگر نمیخواهی بیایی، اشکالی ندارد؛ تمام این سرزمین پیش روی توست، به هر جایی که دوست داری، برو.
اما در ماه هفتم، اسماعیل (پسر نتنیا، نوهٔ الیشاماع) که از خاندان سلطنتی و یکی از مقامات بلند پایۀ پادشاه بود، به همراه ده نفر به مصفه نزد جدلیا آمد. هنگامی که با هم غذا میخوردند،