غزل غزلها 3 - مژده برای عصر جدید1 شب هنگام در بستر خود در عالم خواب او را که محبوبِ جان من است جستجو کردم، امّا نیافتم. 2 برخاستم و در کوچهها و میدانهای شهر به سراغش رفتم، گشتم و گشتم، امّا نیافتم. 3 پاسبانان شهر مرا دیدند و من از آنها پرسیدم: «آیا آن کسی را که محبوب جان من است، دیدهاید؟» 4 هنوز از آنها چندان دور نشده بودم که محبوبِ جانم را دیدم. او را محکم گرفتم و نگذاشتم که برود. سپس او را به خانهٔ مادرم آوردم، در همان اتاقی که به دنیا آمده بودم. 5 ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوان صحرا قسم میدهم که عشق ما را بر هم مزنید! غزل سوم محبوبه 6 این چیست که مانند ستون دود از بیابان برمیخیزد و فضا را با بوی مُر و عطرهای تاجران معطّر ساخته است؟ 7 ببینید، این تخت روان سلیمان است که با شصت نفر از نیرومندترین مردان اسرائیل میآید. 8 همهٔ آنها جنگآوران آزموده و با شمشیر مسلّح هستند. آنها شمشیری به کمر بستهاند تا در برابر حمله شبانه آماده باشند. 9 سلیمان پادشاه برای خود یک تخت روان از چوب لبنان ساخته است. 10 ستونهایش از نقره و سقفش از طلاست. کرسی آن با پارچهٔ ارغوانی که دختران اورشلیم آن را با عشق و محبّت بافتهاند، پوشیده شده است. 11 ای دختران صهیون، بیرون بیایید و سلیمان پادشاه را ببینید. او را با تاجی که مادرش در روز خوشِ عروسیاش بر سر او نهاد، تماشا کنید. |
Today’s Persian Version (TPV) © United Bible Societies, 2012.
United Bible Societies