لوقا 9 - کتاب مقدس - ترجمه کلاسیک بازنگری شدهفرستادن دوازده شاگرد (متّی 10:9-15؛ مَرقُس 6:8) 1 پس عیسی دوازده شاگرد خود را خواسته، به ایشان قوّت و قدرت بر تمامی دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود. 2 و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و مریضان را تندرستی بخشند. 3 و به ایشان گفت: «هیچ چیز برای راه برمدارید؛ نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه برای یک نفر دو لباس. 4 و به هر خانهای که داخل شوید، همان جا بمانید تا از آن مکان روانه شوید. 5 و هر که شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید، خاک پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.» 6 پس بیرون شده در دهات میگشتند و مژده میدادند و در هر جا تندرستی میبخشیدند. مرگ یحیی تعمید دهنده 7 امّا هیرودیس تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید، مضطرب شد. زیرا بعضی میگفتند که یحیی از مردگان برخاسته است، 8 و بعضی که ایلیا ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین زنده شده است. 9 امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را از تنش من جدا کردم، ولی این کیست که دربارهٔ او چنین خبر میشنوم» و خواستار ملاقات وی میبود. (متّی 14:13-21؛ مَرقُس 6:32-44؛ یوحنا 6:5) معجزه پنج نان و دو ماهی (متّی 14:13-21؛ مَرقُس 6:32-44؛ یوحنا 6:5) 10 و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند به او باز گفتند. پس ایشان را برداشته به مکانی دورافتاده نزدیک شهری که بِیتصِیدا نام داشت، به خلوت رفت. 11 امّا گروهی بسیار اطلاع یافته در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از پادشاهی خدا اعلام مینمود و هر که احتیاج به معالجه میداشت، تندرستی میبخشید. 12 و چون روز رو به تاریکی گذاشت، آن دوازده نزد وی آمده گفتند: «مردم را مرخص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته، جا و خوراک برای خود پیدا نمایند، زیرا که در اینجا در صحرا میباشیم.» 13 عیسی به ایشان گفت: «شما ایشان را غذا دهید.» گفتند: «ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست، مگر برویم و برای تمامی این گروه غذا بخریم.» 14 زیرا نزدیک به پنج هزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند. 15 ایشان چنین کرده همه را نشانیدند. 16 پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها را برکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند. 17 پس همه خورده سیر شدند. و دوازده سبد پر از پارههای باقیمانده برداشتند. (متّی 16:13-16؛ مَرقُس 8:27-29) اعتراف پطرس (متّی 16:13-16؛ مَرقُس 8:27-29) 18 و هنگامی که او به تنهایی دعا میکرد و شاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده، گفت: «مردم مرا که میدانند؟» 19 در جواب گفتند: «یحیی تعمید دهنده و بعضی ایلیا و دیگران میگویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است.» 20 به ایشان گفت: «شما مرا که میدانید؟» پطرس در جواب گفت: «مسیح خدا.» عیسی از مرگ خود صحبت می کند 21 پس ایشان را با تأکید قدغن فرمود که هیچکس را از این اطلاع مدهید. 22 و گفت: «لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و روسای کاهنان و کاتبان رد شده کشته شود و روز سوم برخیزد.» 23 پس به همه گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، میباید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا پیروی کند. 24 زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد، آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را برای من فدا کرد، آن را نجات خواهد داد. 25 زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد و جان خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند. 26 زیرا هر که از من و کلام من عار دارد، پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدس آید، از او عار خواهد داشت. 27 لیکن به راستی به شما میگویم که بعضی از حاضرین در اینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند، مزهٔ موت را نخواهند چشید.» (متّی 17:1-8؛ مَرقُس 9:2-8) تبدیل سیمای عیسی (متّی 17:1-8؛ مَرقُس 9:2-8) 28 و از این کلام نزدیک به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنا و یعقوب را برداشته بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند. 29 و چون دعا می کرد، شکل چهرهٔ او تغییر کرد و لباس او سفید و درخشان شد. 30 که ناگاه دو مرد یعنی موسی و ایلیا با وی ملاقات کردند. 31 و به شکل پرجلال ظاهر شده دربارهٔ مرگ او که میبایست به زودی در اورشلیم واقع شود، گفتگو می کردند. 32 امّا پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند. 33 و چون آن دو نفر از او جدا میشدند، پطرس به عیسی گفت که «ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم؛ یکی برای تو و یکی برای موسی و دیگری برای ایلیا.» زیرا که نمیدانست چه میگفت. 34 و این سخن هنوز بر زبانش میبود که ناگاه ابری پدیدار شده بر ایشان سایه افکند و چون داخل ابر میشدند، ترسان گردیدند. 35 آنگاه صدایی از ابر برآمد که «این است پسر حبیب من، او را بشنوید.» 36 و چون این صدا رسید، عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند، هیچکس را در آن روزها خبر ندادند. (متّی 17:14-18 و 22 و 23؛ مَرقُس 9:14-27 و 30-32) شفای پسر دیوزده (متّی 17:14-18 و 22 و 23؛ مَرقُس 9:14-27 و 30-32) 37 و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیر آمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند. 38 که ناگاه مردی از آن میان فریادکنان گفت: «ای استاد، به تو التماس میکنم که بر پسر من لطف فرمایی. زیرا یگانه من است. 39 که ناگاه روحی او را میگیرد و پسر در دم نعره میزند و کف کرده به تشنج میافتد و روح او را خرد کرده به دشواری رها میکند. 40 و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند، نتوانستند.» 41 عیسی در جواب گفت: «ای فرقه بیایمان کج روش، تا کی با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور.» 42 و چون او میآمد، دیو او را بر زمین زده به تشنج انداخت. امّا عیسی بر آن روح خبیث نهیب زده، طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد. 43 و همه از بزرگی خدا متحیّر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجّب شدند، به شاگردان خود گفت: 44 «این سخنان را در گوشهای خود فرا گیرید، زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.» 45 ولی آنها این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از عیسی بپرسند. (متّی 18:1-5) چه کسی بزرگ است؟ (متّی 18:1-5) 46 و در میان ایشان بحثی در گرفت که کدامیک از ما بزرگتر است. 47 عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت. 48 و به ایشان گفت: «هر که این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هر که مرا پذیرد، فرستندهٔ مرا پذیرفته باشد. زیرا هر که از تمامی شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.» 49 یوحنا جواب داده گفت: «ای استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج میکند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمیکند.» 50 عیسی به او گفت: «او را مانع نشوید. زیرا هر که ضدّ شما نیست، با شماست.» دهکدهای سامری عیسی را رد میکند 51 و چون روزهای صعود او نزدیک میشد روی خود را با عزمی راسخ به سوی اورشلیم نهاد. 52 پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به شهری از شهرهای سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند. 53 اما او را جای ندادند، از آن رو که عازم اورشلیم میبود. 54 و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا این را دیدند گفتند: «ای خداوند، آیا میخواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده اینها را فرو گیرد، چنانکه ایلیا نیز کرد؟ 55 آنگاه عیسی روی گردانیده به ایشان گفت: «نمیدانید که شما از کدام نوع روح هستید. 56 زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد، بلکه تا نجات دهد.» پس به دهکدهای دیگر رفتند. 57 و هنگامی که ایشان میرفتند، در طول راه شخصی به او گفت: «ای خداوند، هر جا روی، تو را پیروی کنم.» 58 عیسی به وی گفت: «روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانهها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.» 59 و به دیگری گفت: «از عقب من بیا.» گفت: «ای خداوند، اوّل مرا اجازه بده تا بروم پدر خود را دفن کنم.» 60 عیسی وی را گفت: «بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند. امّا تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.» 61 و کسی دیگر گفت: «ای خداوند، تو را پیروی میکنم، لیکن اوّل اجازه بده تا اهل خانهٔ خود را وداع نمایم.» 62 عیسی وی را گفت: «کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده از پشت سر نظر کند، شایسته پادشاهی خدا نمیباشد.» |
@ 2024 Korpu Company