غزل غزلها 3 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳1 شبهنگام در بستر خود، او را که محبوبِ جان من است، سخت جستجو کردم، امّا نیافتم. 2 برخاستم و در کوچهها و میدانهای شهر به سراغش رفتم؛ گشتم و گشتم، امّا او را نیافتم. 3 نگهبانان شبگرد مرا دیدند و من از آنها پرسیدم: «آیا آن کسی را که محبوب جان من است، دیدهاید؟» 4 هنوز از آنها چندان دور نشده بودم که محبوبِ جانم را دیدم. او را محکم گرفته رها نکردم تا آنکه او را به خانهٔ مادرم بردم، به درون همان اتاقی که در آن به من آبستن شد. 5 ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوان صحرا قسم میدهم عشق را تا وقتی که زمان لذّت نرسیده، برنینگیزید و بیدار نسازید! غزل سوّم 6 این چیست که مانند ستونِ دود از بیابان برمیخیزد و فضا را با بوی مُرّ و عطرهای تاجران معطّر میکند؟ 7 ببینید، این تخت روان سلیمان است که شصت نفر از جنگآوران اسرائیل در اطراف آن هستند. 8 همۀ آنها رزم آزمودهاند و با شمشیر مسلّح هستند. آنها شمشیرهای خود را به کمر بستهاند تا در برابر حمله شبانه آماده باشند. 9 سلیمان پادشاه برای خود یک تخت روان از چوب لبنان ساخته است. 10 ستونهایش از نقره و سقفش از طلاست. کرسی آن با پارچۀ ارغوانی که دختران اورشلیم آن را با عشق و محبّت دوختهاند، پوشیده شده است. 11 ای دختران صهیون، بیرون بیایید و سلیمان پادشاه را ببینید. او را با تاجی که مادرش در روز عروسی وی، در روز شادی دلش، بر سر او نهاد، تماشا کنید. |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies