روت 3 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳روت و بوعَز 1 مدّتی بعد، نَعومی به روت گفت: «باید شوهری برای تو پیدا کنم تا بتوانی برای خودت خانه و خانوادهای داشته باشی. 2 بهخاطر داشته باش، این بوعَز که همراه زنان دیگر برایش کار میکنی، از اقوام ما است. خوب گوش کن؛ او امشب مشغول خرمنکوبی خواهد بود. 3 خودت را بشوی، کمی عطر بزن و بهترین لباس خود را بپوش. آنگاه به خرمنگاه برو، ولی تا وقتیکه خوردن و نوشیدنش تمام نشده، نگذار بفهمد تو در آنجا هستی. 4 از جایی که میخوابد اطّلاع حاصل کن. وقتی خوابش برد، برو و رویانداز او را از روی پایهایش کنار بزن و در کنار پای او دراز بکش. آنوقت او به تو خواهد گفت چه باید بکنی.» 5 روت در جواب گفت: «هرچه بگویی انجام خواهم داد.» 6 پس روت به خرمنگاه رفت و درست مطابق هرآنچه مادرشوهرش به او گفته بود، عمل کرد. 7 وقتی بوعَز از خوردن و نوشیدن دست کشید و سرحال آمد، رفت و روی پشتۀ جو خوابید. روت به آهستگی به او نزدیک شد، رویانداز را به کناری زد و در کنار پای بوعَز دراز کشید. 8 در نیمههای شب بوعَز ناگهان از خواب بیدار شد و برگشته با تعجّب دید که زنی نزدیک پای وی خوابیده است. 9 بوعَز پرسید: «تو کیستی؟» روت جواب داد: «ای آقا، من کنیز شما روت هستم. شما یکی از اقوام نزدیک من هستید و سرپرستی من به عهده شما است. پس خواهش میکنم با من ازدواج کنید.» 10 بوعَز گفت: «دخترم، خداوند تو را برکت دهد. با آنچه تو اکنون میکنی، وفاداری خودت را به خانوادۀ ما، حتّی بیش از آنچه نسبت به مادرشوهرت انجام دادهای، ثابت میکنی. تو میتوانستی بهدنبال یک مرد جوان، چه ثروتمند و چه فقیر باشی، ولی تو این کار را نکردی. 11 حالا دیگر نگران نباش. هرچه بگویی برایت انجام خواهم داد. تمام مردم شهر میدانند که تو زن نجیبی هستی. 12 درست است که من یکی از خویشاوندان نزدیک و مسئول حمایت از تو میباشم، امّا شخصی نزدیکتر از من هم وجود دارد. 13 بقیّۀ شب را اینجا بمان. فردا صبح پی خواهیم برد که آیا او مایل است حمایت از تو را بر عهده بگیرد یا نه. اگر او حاضر شود این کار را انجام بدهد، چه بهتر؛ در غیر این صورت، به خدای زنده سوگند یاد میکنم که سرپرستی تو را بر عهده خواهم گرفت. حالا بخواب و تا صبح همینجا بمان.» 14 پس روت آنجا در کنار پای بوعَز خوابید. امّا صبح زود قبل از آنکه هوا کاملاً روشن شود و کسی او را بشناسد، برخاست، چون بوعَز نمیخواست کسی بفهمد که آن زن در آنجا بوده است. 15 بوعز به او گفت: «شال خود را بر زمین پهن کن.» روت چنان کرد و بوعَز در حدود بیست کیلوگرم جو در آن ریخت و آن را بر روی دوشش گذاشت. پس روت با آن به شهر برگشت. 16 وقتی به خانه رسید، مادرشوهرش از او پرسید: «خوب دخترم، کار تو با بوعَز به کجا کشید؟» روت هرآنچه را که بوعَز برایش انجام داده بود به او گفت. 17 او اضافه کرد: «بوعز گفت که من نباید دستخالی نزد تو بازگردم، پس او این مقدار جو را به من داد.» 18 نَعومی به او گفت: «روت حالا صبر کن تا ببینم نتیجۀ این کارها چه خواهد بود. بوعَز امروز تا این مسئله را حل نکند، آرام نخواهد گرفت.» |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies