Biblia Todo Logo
Bìoball air-loidhne

- Sanasan -

نِحِمیا 2 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳


نِحِمیا به اورشلیم می‌رود

1 در ماه نیسان، در بیستمین سال سلطنت اردشیر شاهنشاه پارس، هنگام صرف شراب، من شراب را نزد پادشاه برده به او دادم. او قبل از آن هرگز مرا غمگین ندیده بود.

2 پس شاهنشاه از من پرسید: «چرا چهرۀ تو اندوهگین است؟ تو که بیمار نیستی؛ پس بدون شک از اندوه بزرگی رنج می‌بری.» آنگاه هراسان شدم

3 و پاسخ دادم: «شاهنشاه تا ابد زنده‌ باد! چگونه چهره‌ام اندوهگین نباشد در‌حالی‌که شهری که آرامگاه نیاکان من در آن قرار دارد، ویران شده است و دروازه‌هایش در آتش سوخته‌اند؟»

4 شاهنشاه پرسید: «درخواست تو چیست؟» من نزد خدای آسمان دعا کردم.

5 سپس به شاهنشاه گفتم: «اگر مورد لطف و پسند اعلیحضرت هستم و ایشان در نظر دارند درخواست مرا اجابت کنند، تقاضا می‌کنم که مرا به سرزمین یهودا به شهری که آرامگاه نیاکان من در آن قرار دارد، بفرستند تا آن‌ را بازسازی کنم.»

6 شاهنشاه در‌حالی‌که ملکه در کنارش نشسته بود، از من پرسید که برای چه مدّت خواهم رفت و چه‌وقت بازخواهم گشت. وقتی من پاسخ دادم، او با رفتن من موافقت کرد.

7 آنگاه از شاهنشاه درخواست کردم که به من لطف نموده نامه‌هایی به فرمانداران استان غرب فرات بنویسد و به ایشان دستور دهد تا اجازه بدهند که من از آن منطقه عبور کرده به سرزمین یهودا برسم.

8 همچنین درخواست کردم که نامه‌ای به آساف، جنگلبان جنگل‌های سلطنتی، بنویسد تا الوار مورد نیاز برای بازسازی دروازه‌های قلعۀ مجاور معبدِ بزرگ و دیوارهای شهر و خانه‌ای را که در آن زندگی خواهم کرد، به من بدهد. شاهنشاه همۀ درخواست‌های مرا پذیرفت، زیرا دست خدا با من بود.

9 شاهنشاه گروهی از افسران ارتش و سواره‌نظام را همراه من فرستاد و من عازم غرب فرات شدم. سپس نامۀ شاهنشاه را به فرمانداران دادم.

10 امّا زمانی‌‌که سَنبَلَط از اهالی بِیت‌حورون و طوبیا یکی از مأموران استان‌های عَمون شنیدند که کسی برای کمک به مردم اسرائیل آمده است، بسیار آشفته شدند.

11 پس من به اورشلیم رفتم و تا سه روز

12 راجع به آنچه که خداوند در مورد اورشلیم در دل من گذاشته بود، به کسی چیزی نگفتم. سپس نیمه‌شب برخاسته با چند نفر از همراهانم بیرون رفتم. تنها حیوانی که با خود بردم، الاغی بود که بر آن سوار بودم.

13 هنوز هوا تاریک بود که از دروازۀ درّه در غرب از شهر خارج شدم و به‌طرف چشمۀ اژدها در جنوب و از آنجا تا دروازۀ خاکروبه رفتم و دیوار خراب شدۀ شهر و دروازه‌های سوختۀ آن‌ را از نزدیک بازدید کردم.

14 آنگاه از قسمت شرقی شهر به‌سوی شمال به دروازۀ چشمه و استخر شاهنشاه رفتم. الاغی که بر آن سوار بودم، نمی‌توانست از میان خرابه‌ها بگذرد.

15 پس از وادی قِدرون پایین رفتم و دیوار را بازدید ‌کردم. سپس از راهی که رفته بودم، بازگشتم و از دروازۀ درّه وارد شهر شدم.

16 هیچ‌یک از بزرگان مَحلی نمی‌دانستند که به کجا رفته و چه کرده بودم. تا آن زمان به هیچ‌یک از یهودیان، کاهنان، رهبران، بزرگان و کسان دیگری که باید در این کار شرکت می‌کردند، چیزی نگفته بودم.

17 آنگاه به ایشان گفتم: «ببینید که به‌خاطر ویرانی اورشلیم و دروازه‌هایش در چه مشکلاتی هستیم. بیایید تا دیوارهای شهر را بازسازی کنیم و به شرمساری خود پایان بدهیم.»

18 و به آنان گفتم که چگونه خدا با من بوده و مرا یاری کرده است، و آنچه را که شاهنشاه به من گفته بود نیز به ایشان گفتم. ایشان پاسخ دادند: «پس بازسازی را آغاز کنیم!» و همه آمادۀ کار شدند.

19 ولی هنگامی‌که سَنبَلَط، طوبیا و جِشِمِ عرب از نقشۀ ما باخبر شدند، ما را مسخره کرده گفتند: «چه‌کار می‌کنید؟ آیا می‌خواهید بر ضد شاهنشاه شورش کنید؟»

20 من پاسخ دادم: «خدای آسمان ما را موفّق خواهد کرد. ما خادمان او هستیم و شروع به بازسازی خواهیم کرد؛ امّا شما هیچ حقّی بر املاک اورشلیم و مراسم مذهبی آن ندارید.»

Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023

United Bible Societies
Lean sinn:



Sanasan