Biblia Todo Logo
Bìoball air-loidhne

- Sanasan -

مَرقُس 6 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳


مردم ناصره عیسی را رد می‌کنند
( متّی 13‏:53‏-58 ؛ لوقا 4‏:16‏-30 )

1 عیسی آنجا را ترک کرد و به شهر خود آمد. شاگردانش نیز به‌دنبال او آمدند.

2 در روز سَبَّت، عیسی در کنیسه شروع کرد به تعلیم دادن. جمعیّت زیادی که صحبت‌های او را می‌شنیدند، با تعجّب می‌گفتند: «این چیزها را از کجا فراگرفته است؟ این چه حکمتی است که به او داده شده و چگونه می‌تواند چنین معجزاتی را انجام دهد؟

3 مگر او آن نجّار، پسر مریم و برادر یعقوب، یوسف، یهودا و شمعون، نیست؟ مگر خواهران او در بین ما نیستند؟» به‌این‌سبب آن‌ها از او روی‌گردان شدند.

4 عیسی به آن‌ها فرمود: «یک نبی در همه‌جا مورد احترام است، جز در دیار خود و در میان آشنایان و خانوادۀ خویش.»

5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد. فقط دست خود را روی چند بیمار گذاشت و آن‌ها را شفا داد

6 و از بی‌ایمانی آن مردم در حیرت بود. عیسی برای تعلیم مردم به تمام دهکده‌های آن اطراف رفت.


مأموریت دوازده شاگرد
( متّی 10‏:5‏-15 ؛ لوقا 9‏:1‏-6 )

7 بعد دوازده شاگرد خود را احضار کرد و آن‌ها را دو به دو، به مأموریت فرستاد و به آن‌ها قدرت داد تا بر ارواح پلید پیروز شوند.

8 همچنین به آن‌ها دستور داده گفت: «برای سفر به‌جز یک عصا چیزی برندارید؛ نه نان و نه کوله‌بار و نه پول در کمربندهای خود.

9 فقط کفش به پا کنید و بیش از یک پیراهن نپوشید.»

10 عیسی همچنین به آن‌ها گفت: «هرگاه شما را در خانه‌ای پذیرفتند تا وقتی‌که در آن شهر هستید، در آن خانه بمانید،

11 و هر جا که شما را نپذیرند و یا به شما گوش ندهند، از آنجا بروید و گرد پای‌های خود را هم برای عبرت آن‌ها بتکانید.»

12 پس آن‌ها به راه افتادند و در همه‌جا اعلام می‌کردند که مردم باید توبه کنند.

13 آن‌ها دیوهای زیادی را بیرون کردند و بیماران بسیاری را با روغن تدهین کرده شفا دادند.


قتل یحیای تعمید‌دهنده
( متّی 14‏:1‏-12 ؛ لوقا 9‏:7‏-9 )

14 هیرودیس پادشاه از این وقایع باخبر شد، چون شهرت عیسی در همه‌جا پیچیده بود. بعضی می‌گفتند: «یحیای تعمید‌دهنده زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می‌رسد.»

15 برخی دیگر می‌گفتند: «او الیاس است.» عدّه‌ای هم می‌گفتند: «او یک نبی‌ مانند سایر انبیا است.»

16 امّا وقتی هیرودیس این‌ را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من خودم فرمان دادم سرش را از تنش جدا کنند و حالا او زنده شده است.»

17 قبلاً هیرودیس به درخواست زن خود هیرودیا که قبلاً زن برادرش فیلیپُس بود، دستور داده بود یحیای تعمید‌دهنده را دستگیر کنند و او را در بند نهاده به زندان بیندازند. هیرودیا قبلاً زن فیلیپُس برادر هیرودیس بود.

18 یحیی به هیرودیس گفته بود: «جایز نیست تو با زن برادر خود ازدواج کنی.»

19 هیرودیا از یحیی کینه در دل داشت و می‌خواست او را به قتل برساند، امّا نمی‌توانست.

20 هیرودیس از یحیی می‌ترسید، زیرا می‌دانست که او مرد نیکو و مقدّسی است و به‌این‌سبب از او محافظت می‌کرد و دوست داشت به سخنان او گوش دهد، اگرچه هر وقت سخنان او را می‌شنید، آشفته می‌شد.

21 سرانجام هیرودیا فرصت مناسبی به دست آورد. هیرودیس در روز تولّد خود جشنی ترتیب داد و وقتی تمام بزرگان و امرا و اشراف جلیل حضور داشتند،

22 دختر هیرودیا وارد مجلس شد و رقصید. هیرودیس و مهمانانش از رقص او بسیار لذّت بردند، به‌طوری‌که پادشاه به دختر گفت: «هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»

23 و برایش سوگند یاد کرده گفت: «هرچه از من بخواهی، حتّی نصف مملکتم را به تو خواهم داد.»

24 دختر بیرون رفت و از مادر خود پرسید: «چه بخواهم؟» مادرش جواب داد: «سر یحیای تعمید‌دهنده را.»

25 دختر فوراً نزد پادشاه برگشت و گفت: «از تو می‌خواهم که در همین ساعت سر یحیای تعمید‌دهنده را در داخل یک سینی به من بدهی.»

26 پادشاه بسیار غمگین شد، امّا به‌خاطر سوگند خود و به احترام مهمانانش صلاح ندانست که خواهش او را رد کند.

27 پس فوراً جلاّد را فرستاد و دستور داد که سر یحیی را بیاورد. جلاّد رفت و در زندان سر او را از تن جدا کرد

28 و آن‌ را روی یک سینی آورده به دختر داد و دختر آن‌ را به مادر خود داد.

29 وقتی این خبر به شاگردان یحیی رسید، آن‌ها آمدند و جنازۀ او را برداشته در قبری دفن کردند.


غذا دادن به پنج هزار نفر
( متّی 14‏:13‏-21 ؛ لوقا 9‏:10‏-17 ؛ یوحنا 6‏:1‏-14 )

30 رسولان نزد عیسی بازگشتند و گزارش همۀ کارها و تعالیم خود را به عرض او رسانیدند.

31 چون رفت و آمدِ مردم آن‌قدر زیاد بود که عیسی و شاگردانش حتّی فرصت غذا خوردن هم نداشتند، عیسی به ایشان فرمود: «بیایید خودمان با هم به‌جای خلوتی برویم تا کمی استراحت کنید.»

32 پس آن‌ها به تنهایی با قایق به‌طرف جای خلوتی رفتند،

33 امّا عدّۀ زیادی آن‌ها را دیدند که آنجا را ترک می‌کنند و آن‌ها را شناختند. مردم از تمام شهرها از راه خشکی به‌طرف آن محل دویدند و قبل از آن‌ها به آن مکان رسیدند.

34 وقتی عیسی به خشکی رسید، جمعیّت زیادی را دید و دلش برای آن‌ها سوخت، چون مانند گوسفندان بی‌شبان بودند. پس شروع به تعلیم نموده مطالب زیادی را به آنان آموخت.

35 چون نزدیک غروب بود، شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا مکانی دورافتاده است و روز هم به پایان رسیده است؛

36 مردم را مرخص بفرما تا به مزرعه‌ها و دهکده‌های اطراف بروند و برای خودشان خوراک بخرند.»

37 امّا او جواب داد: «خودتان به آن‌ها خوراک بدهید.» آن‌ها گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و دویست سکّۀ نقره نان بخریم تا به آن‌ها غذایی بدهیم!؟»

38 عیسی از آن‌ها پرسید: «چند نان دارید؟ بروید ببینید.» شاگردان بررسی کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»

39 عیسی دستور داد که شاگردانش مردم را دسته‌دسته روی سبزه‌ها بنشانند.

40 مردم در دسته‌های صد نفری و پنجاه نفری روی زمین نشستند.

41 بعد عیسی پنج نان و دو ماهی را گرفت، به آسمان نگاه کرد و خدا را شکر نموده نان‌ها را پاره کرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم کنند. او همچنین آن دو ماهی را میان آن‌ها تقسیم کرد.

42 همه خوردند و سیر شدند

43 و شاگردان دوازده سبد پُر از خُرده‌های باقی ماندۀ نان و ماهی جمع کردند.

44 تعداد مردانی که نان خوردند، پنج هزار نفر بود.


راه رفتن بر روی دریا
( متّی 14‏:22‏-23 ؛ یوحنا 6‏:15‏-21 )

45 سپس عیسی فوراً شاگردان خود را سوار قایق کرد تا پیش از او به بِیت‌صیدا در آن‌طرف دریا بروند تا خودش مردم را مرخص کند.

46 پس از آنکه عیسی با مردم خداحافظی کرد، برای دعا به بالای کوهی رفت.

47 وقتی شب شد، قایق به وسط دریا رسید و عیسی در ساحل تنها بود.

48 بین ساعت سه و شش صبح بود که دید شاگردانش گرفتار باد مخالف شده‌اند و با زحمت زیاد پارو می‌زنند. پس قدم زنان بر روی آب به‌طرف آن‌ها رفت و می‌خواست از کنار آن‌ها رد شود.

49 وقتی شاگردان او را دیدند که روی دریا راه می‌رود، خیال کردند که یک شبح است و فریاد برآوردند؛

50 چون همه او را دیده و ترسیده بودند. امّا عیسی فوراً صحبت کرده فرمود: «جرأت داشته باشید؛ من هستم، نترسید!»

51 بعد سوار قایق شد و باد ایستاد و آن‌ها بی‌اندازه متعجّب و متحیّر شدند،

52 و به‌خاطر سختدلی‌شان حتّی معنی معجزۀ نان‌ها را هم درک نکردند.


شفای بیماران در جِنیسارِت
( متّی 14‏:34‏-36 )

53 آن‌ها از دریا گذشتند و به سرزمین جِنیسارِت رسیده در آنجا لنگر انداختند.

54 وقتی از قایق بیرون آمدند، مردم فوراً عیسی را شناختند

55 و باعجله به تمام آن ناحیه رفتند و مریضان را بر روی بسترهایشان به‌ هر جایی‌که می‌شنیدند عیسی می‌رفت، می‌بردند.

56 به هر شهر و ده و مزرعه‌ای که عیسی می‌رفت، مردم بیماران خود را به آنجا می‌بردند و در سر راه او می‌گذاشتند و به او التماس می‌کردند که به بیماران اجازه دهد دامن ردای او را لمس کنند، و هر‌کس که آن‌ را لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.

Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023

United Bible Societies
Lean sinn:



Sanasan