لوقا 19 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳عیسی و زکی 1 عیسی وارد اریحا شد و از میان شهر میگذشت. 2 مرد باجگیری به نام زکی که سرپرست خراجگیران بود و ثروت بسیار داشت، در آنجا زندگی میکرد. 3 او میخواست با عیسی آشنا شود، امّا به علّت کوتاهی قامت و ازدحام مردم نمیتوانست او را ببیند. 4 پس جلو دویده از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، چون قرار بود عیسی از آن راه بگذرد. 5 وقتی عیسی به آن محل رسید، به بالا نگاه کرد و فرمود: «ای زکی، زود باش پایین بیا، زیرا باید امروز در خانۀ تو مهمان باشم.» 6 او بهسرعت پایین آمد و با خوشرویی عیسی را پذیرفت. 7 وقتی مردم این را دیدند، شکایتکنان میگفتند، «او مهمان یک خطاکار شده است.» 8 زکی ایستاد و به عیسای خداوند گفت: «ای آقا، اکنون نصف دارایی خود را به فقرا میبخشم و مال هر کسی را که بهناحق گرفته باشم، چهار برابر به او بر میگردانم.» 9 عیسی به او فرمود: «امروز نجات به این خانه روی آورده است، چون این مرد هم فرزند ابراهیم است. 10 زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را پیدا کند و نجات دهد.» مَثَل سکّههای طلا ( متّی 25:14-30 ) 11 درحالیکه مردم گوش میدادند، عیسی در ادامه برای ایشان مَثَلی آورد. او نزدیک اورشلیم بود و مردم فکر میکردند که پادشاهی خدا بهزودی ظاهر خواهد شد. 12 او فرمود: «نجیبزادهای به سرزمینی دوردست رفت تا مقام پادشاهی را به دست آورده بازگردد. 13 امّا اوّل ده نفر از غلامانش را احضار کرد و به هر کدام یک سکّۀ طلا داد و گفت، 'تا بازگشت من با این پول داد و ستد کنید.' 14 هموطنانش که از او دل خوشی نداشتند، پشت سر او نمایندگانی فرستادند تا بگویند، 'ما نمیخواهیم این مرد بر ما حکومت کند.' 15 او پس از اینکه پادشاه شد، بازگشت و بهدنبال غلامانی که به آنان پول داده بود، فرستاد تا ببیند هرکدام چقدر سود برده است. 16 اوّلی آمد و گفت، 'ارباب، پول تو ده برابر شده است.' 17 جواب داد، 'آفرین، تو غلام خوبی هستی! خودت را در امر بسیار کوچکی درستکار نشان دادهای و باید حاکم ده شهر بشوی.' 18 دوّمی آمد و گفت، 'ارباب، پول تو پنج برابر شده است.' 19 به او هم گفت، 'تو هم حاکم پنج شهر باش.' 20 سوّمی آمد و گفت، 'ارباب، بفرما، این پول تو است. آن را در دستمالی پیچیده کنار گذاشتم. 21 از تو میترسیدم چون مرد سختگیری هستی. آنچه را که نگذاشتهای بر میداری و آنچه را که نکاشتهای درو میکنی.' 22 ارباب جواب داد، 'ای غلام پَستنهاد، تو را با حرفهای خودت محکوم میکنم. تو که میدانستی من مرد سختگیری هستم که نگذاشته را برمیدارم و نکاشته را درو میکنم، 23 پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا بتوانم در موقع بازگشت آن را با سودش دریافت کنم؟' 24 به حاضران گفت، 'پول را از او بگیرید و به غلامی که ده سکّه دارد بدهید.' 25 آنها جواب دادند، 'امّا ای آقا او که ده سکّه دارد!' 26 او گفت، 'بدانید، هرکه دارد، بیشتر به او داده میشود و امّا آن کسی که ندارد، حتّی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد. 27 و امّا آن دشمنان من که نمیخواستند بر آنان حکومت نمایم، ایشان را اینجا بیاورید و در حضور من گردن بزنید.'» ورود عیسی به اورشلیم ( متّی 21:1-11 ؛ مرقس 11:1-11 ؛ یوحنا 12:12-19 ) 28 بعد از اینکه عیسی این را فرمود، پیشاپیش آنها راه اورشلیم را در پیش گرفت. 29 وقتیکه به بِیتفاجی و بِیتعَنْیا واقع در کوه زیتون نزدیک شد، دو نفر از شاگردان خود را با این دستور روانه کرد: 30 «به دهکدۀ روبهرو بروید. همینکه وارد آن شدید، کرّهالاغی را در آنجا بسته خواهید دید که هنوز کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید. 31 اگر کسی پرسید، 'چرا آن را باز میکنید؟' بگویید، 'خداوند آن را لازم دارد.'» 32 آن دو نفر رفتند و همهچیز را همانطور که عیسی گفته بود، دیدند. 33 وقتی کرّهالاغ را باز میکردند، صاحبانش پرسیدند، 'چرا آن کرّه را باز میکنید؟' 34 جواب دادند، 'خداوند آن را لازم دارد.' 35 پس کرّهالاغ را نزد عیسی آوردند. بعد لباسهای خود را روی آن انداختند و عیسی را بر آن سوار کردند. 36 همینطور که او میرفت، مردم جاده را با لباسهای خود فرش میکردند. 37 هنگامی که او به سرازیری کوه زیتون نزدیک میشد، گروه عظیمی از پیروان او با شادی برای همۀ معجزاتی که دیده بودند، با صدای بلند شروع به حمد و سپاس خدا کردند 38 و میگفتند: «مبارک باد آن پادشاهی که به نام خداوند میآید! صلح و سلامتی در آسمان و جلال در عرش بَرین باد.» 39 چند نفر فریسی که در میان مردم بودند، به او گفتند: «ای استاد، به شاگردانت دستور بده که ساکت شوند.» 40 عیسی جواب داد: «بدانید که اگر اینها ساکت بمانند، سنگها به فریاد خواهند آمد.» 41 وقتی عیسی به شهر نزدیک شد و شهر را دید، برای آن گریه کرد 42 و گفت: «ای کاش امروز سرچشمۀ صلح و سلامتی را میشناختی. امّا نه، این از چشمان تو پنهان است 43 و زمانی خواهد آمد که دشمنانت علیه تو سنگربندی خواهند کرد و به دور تو حلقه خواهند زده تو را از همه طرف محاصره خواهند کرد 44 و تو و ساکنانت را در میان دیوارهایت به خاک خواهند کوبید و در تو، سنگی را بر روی سنگی دیگر باقی نخواهند گذاشت، چون تو زمانی را که خدا برای نجات تو آمد، درک نکردی.» اخراج سوداگران از معبدِ بزرگ ( متّی 21:12-17 ؛ مرقس 11:15-19 ؛ یوحنا 2:13-22 ) 45 بعد از آن عیسی وارد معبدِ بزرگ شد و به بیرون راندن فروشندگان پرداخت و گفت: 46 «در کتب مقدّس نوشته شده است که خدا میفرماید، 'خانۀ من عبادتگاه خواهد بود،' امّا شما آن را کمینگاه دزدان ساختهاید.» 47 همهروزه عیسی در معبدِ بزرگ تعلیم میداد و سران کاهنان و علما سعی میکردند که با کمک رهبران شهر او را از بین ببرند، 48 امّا دیدند که کاری از دستشان برنمیآید چون همۀ مردم با علاقۀ زیاد به سخنان او گوش میدادند. |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies