لوقا 15 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳گوسفند گمشده ( متّی 18:12-14 ) 1 در این هنگام، خراجگیران و خطاکاران ازدحام کرده بودند تا به سخنان او گوش دهند. 2 فریسیان و علما همهمهکنان گفتند: «این مرد خطاکاران را با خوشرویی میپذیرد و با آنان غذا میخورد!» 3 پس عیسی مَثَلی آورده گفت: 4 «فرض کنید که یکی از شما صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها را گُم کند، آیا نود و نُه گوسفند دیگر را در چراگاه نمیگذارد تا بهدنبال آن گمشده رفته آن را پیدا کند؟ 5 و وقتی آن را پیدا کرد، با خوشحالی آن را به دوش میگیرد 6 و به خانه میرود و همۀ دوستان و همسایگان را جمع میکند و میگوید، 'با من شادی کنید؛ گوسفند گمشدۀ خود را پیدا کردهام.' 7 بدانید که به همان طریق برای یک گناهکار که توبه میکند در آسمان بیشتر شادی و سرور خواهد بود تا برای نود و نه شخص پرهیزکار که نیازی به توبه ندارند. سکّۀ گمشده 8 «و یا فرض کنید زنی ده سکّۀ نقره داشته باشد و یکی را گُم کند. آیا چراغی روشن نمیکند و خانه را جارو نمینماید و در هر گوشه بادقّت بهدنبال آن نمیگردد تا آن را پیدا کند؟ 9 و وقتی پیدا کرد همۀ دوستان و همسایگان خود را جمع میکند و میگوید، 'با من شادی کنید؛ سکّهای را که گُم کرده بودم پیدا کردم.' 10 به همان طریق بدانید که برای یک گناهکار که توبه میکند در میان فرشتگان خدا، شادی و سرور خواهد بود.» پسر گمشده 11 باز فرمود: «مردی بود که دو پسر داشت. 12 پسر کوچکتر به پدر گفت، 'پدر، سهم مرا از دارایی خودت به من بده.' پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد. 13 چندی نگذشت که پسر کوچک تمام سهم خود را فروخت و پول آن را برداشته رهسپار سرزمین دوردستی شد و در آنجا دارایی خود را در عیاشی به باد داد. 14 وقتی تمام آن را خرج کرد، قحطی سختی در آن سرزمین رخ داد و او سخت دچار تنگدستی شد. 15 پس رفت و نوکر یکی از ساکنان آن محل شد. آن شخص او را به مزرعۀ خود فرستاد تا خوکهایش را بچراند. 16 او آرزو داشت شکم خود را با غذایی که خوکها میخورند سیر کند، ولی هیچکس به او چیزی نمیداد. 17 سرانجام به خود آمد و گفت، 'بسیاری از کارگران پدر من خوراک کافی و حتّی اضافی دارند و من در اینجا نزدیک است از گرسنگی تلف شوم. 18 من برمیخیزم و نزد پدر خود میروم و به او میگویم، 'پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. 19 دیگر لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم. با من هم مثل یکی از نوکران خود رفتار کن.' 20 پس برخاست و رهسپار خانۀ پدر شد. «هنوز تا خانه فاصلۀ زیادی داشت که پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و بهطرف او دوید، دست به گردنش انداخت و به گرمی او را بوسید. 21 پسر گفت، 'پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. دیگر لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.' 22 امّا پدر به نوکران خود گفت، 'زود بروید. بهترین ردا را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری به انگشتش و کفش به پایهایش کنید. 23 گوسالۀ پرواری را بیاورید و سر ببرید تا جشن بگیریم، 24 چون این پسر من مُرده بود، زنده شده و گُمشده بود، پیدا شده است.' بهاینترتیب جشن و سرور شروع شد. 25 «در این هنگام پسر بزرگتر در مزرعه بود و وقتی بازگشت، همینکه به خانه نزدیک شد، صدای رقص و موسیقی را شنید. 26 یکی از نوکران را صدا کرد و پرسید، 'جریان چیست؟' 27 نوکر به او گفت، 'برادرت آمده و پدرت چون او را صحیح و سالم باز یافته، و گوسالۀ پرواری را کُشته است.' 28 امّا پسر بزرگ خشمگین شد و به هیچوجه نمیخواست به داخل بیاید. پدرش بیرون آمد و به او التماس نمود. 29 امّا او در جواب پدر گفت، 'تو خوب میدانی که من در تمام این سالها چطور مانند یک غلام به تو خدمت کردهام و هیچوقت از اوامر تو سرپیچی نکردهام و تو حتّی یک بُزغاله هم به من ندادی تا با دوستان خود خوش بگذرانم. 30 امّا حالا که این پسرت پیدا شده، بعد از آنکه همۀ ثروت تو را با فاحشهها تلف کرده است، برای او گوسالۀ پرواری میکُشی.' 31 پدر گفت، 'پسرم، تو همیشه با من هستی و هرچه من دارم مال تو است. 32 امّا ما باید جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مُرده بود، زنده شده است؛ گُم شده بود، پیدا شده است.'» |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies