اِرمیا 37 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳درخواست صِدِقیا از اِرمیا 1 نبوکدنصر پادشاه بابِل، صِدِقیا پسر یوشیا را بهجای یِهویاکین پسر یِهویاقیم بهعنوان پادشاه یهودا تعیین کرد. 2 امّا نه صِدِقیا به پیامی که خداوند به من داده بود، گوش داد و نه درباریان و نه مردم عادی. 3 صِدِقیای پادشاه، یهوکل، پسر شِلِمیا، و صَفَنیای کاهن، پسر مَعَسیا، را نزد من فرستاد تا از طرف تمام قوم به حضور یَهْوه، خدایمان دعا کنم. 4 در آن زمان من هنوز زندانی نشده بودم و میتوانستم آزادانه میان مردم بروم. 5 ارتش بابِل شهر اورشلیم را در محاصره داشت، امّا وقتی شنیدند ارتش مصر از مرزهای مصر گذشتهاند، آنها عقبنشینی کردند. 6 آنگاه یَهْوه، خدای اسرائیل، به من گفت 7 تا به صِدِقیا بگویم: «ارتش مصر برای کمک به تو در حرکت است، امّا از وسط راه برخواهد گشت. 8 آنگاه بابِلیها برگشته به شهر حمله خواهند کرد و آن را گرفته به آتش خواهند کشید. 9 من، خداوند به تو اخطار میکنم که خود را فریب ندهی و تصوّر نکنی که بابِلیها دیگر نخواهند آمد، چون آنها خواهند آمد. 10 اگر تو حتّی بتوانی تمام ارتش بابِل را شکست دهی بهطوریکه فقط مجروحان آنها در چادرهای خود بمانند، حتّی آن مجروحان هنوز قادر خواهند بود که برخیزند و تمام شهر را به آتش بکشند.» اِرمیا دستگیر و زندانی میشود 11 ارتش بابِل از اورشلیم عقبنشینی کرد، چون ارتش مصر نزدیک میشد. 12 پس من اورشلیم را ترک کردم تا به سرزمین بنیامین بروم و سهم خود را از املاک خانوادگی خود بگیرم. 13 امّا وقتی به دروازۀ بنیامین رسیدم، افسری به نام یرئیا، پسر شِلِمیا و نوهٔ حَنَنیا، که مسئول نگهبانان آنجا بود، مرا نگاه داشت و به من گفت: «تو به بابِلیها پناه میبری!» 14 من در پاسخ گفتم: «نه اینطور نیست! من به بابِلیها پناه نمیبرم.» امّا یرئیا حرف مرا باور نکرد. او مرا دستگیر کرد و به حضور رهبران برد. 15 آنها از دست من عصبانی بودند و دستور دادند مرا بزنند و در خانه یوناتان، منشی دربار، که خانهاش را بهصورت زندان درآورده بودند، زندانی نمودند. 16 مرا در سیاه چالی در زیرزمین آن خانه برای مدّت زیادی نگاه داشتند. 17 مدّتی بعد صِدِقیای پادشاه کسی را بهدنبال من فرستاد و او در کاخ سلطنتی بهطور خصوصی از من پرسید: «آیا پیامی از جانب خداوند داری؟» جواب دادم: «آری، پیامی دارم. تو به دست پادشاه بابِل تسلیم خواهی شد.» 18 بعد پرسیدم: «من چه جرمی علیه تو و درباریانت و یا این مردم مرتکب شدهام که مرا به زندان انداختهای؟ 19 کجا هستند آن انبیای تو که به تو میگفتند که پادشاه بابِل به تو و به کشور حمله نخواهد کرد؟ 20 و اکنون، ای اعلیحضرت، از تو خواهش میکنم به من گوش کن و هرچه میگویم، انجام بده. خواهش میکنم مرا به زندان خانۀ یوناتان نفرست. اگر بفرستی حتماً در آنجا خواهم مرد.» 21 پس صِدِقیای پادشاه دستور داد مرا در محوطۀ کاخ زندانی کنند. من در آنجا ماندم و تا وقتیکه ذخیزهٔ نان شهر تمام نشده بود، هر روز یک قرص نان از نانواییها به من میدادند. |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies