دانیال 10 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳رؤیای دانیال در کنار رود دجله 1 در سال سوّم سلطنت کورش، شاهنشاه پارس، پیامی به دانیال که بَلطَشَصَّر هم خوانده میشد، آشکار گردید. این پیام حقیقت داشت ولی درک آن سخت بود. در رویایی این پیام برای او شرح داده شد. 2 من، دانیال، در آن روزها، سه هفته تمام در ماتم بودم. 3 در این سه هفته، نه غذای مقوّی خوردم و نه لب به گوشت و شراب زدم و نه موی خود را شانه کردم. 4 در روز بیست و چهارم ماه اوّل سال، در کنار رود بزرگ دجله ایستاده بودم. 5 وقتی به بالا نگاه کردم، ناگهان کسی را دیدم که لباس سفید پوشیده و کمربندی از طلای ناب به کمر بسته بود. 6 بدن او مثل جواهر میدرخشید، رویش چون آذرخش میدرخشید و چشمانش همچون شعلههای آتش بودند و بازوها و پایهایش مانند برنز صیقلی شده و صدایش شبیه غرّش گروه بیشماری از مردم بود. 7 تنها من، دانیال آن رؤیا را دیدم. همراهان من آن رؤیا را ندیدند، ولی آنقدر ترسیدند که پا به فرار گذاشتند و خود را پنهان کردند. 8 من تنها ماندم و به آن رؤیای عجیب مینگریستم. رنگم پریده بود و تاب و توان نداشتم. 9 وقتی آن مرد با من سخن گفت، بیهوش به خاک افتادم. 10 امّا دستی مرا لمس نمود و مرا که دستها و پایهایم میلرزیدند، از جا بلند کرد. 11 فرشته به من گفت: «ای دانیال، ای مرد بسیار عزیز خدا، برخیز و به آنچه که میخواهم به تو بگویم، بادقّت گوش بده! زیرا برای همین امر نزد تو فرستاده شدهام.» آنگاه درحالیکه هنوز میلرزیدم، بر پا ایستادم. 12 سپس به من گفت: «ای دانیال، نترس! زیرا از همان روز اوّل که در حضور خدای خود روزه گرفتی و از او خواستی که به تو فهم بدهد، درخواست تو قبول شد و خدا همان روز مرا نزد تو فرستاد. 13 امّا فرشتهٔ محافظ کشور پارس، بیست و یک روز با من مقاومت نمود. سرانجام میکائیل، که یکی از فرشتگان اعظم خدا است، به کمک من آمد. 14 من توانستم به اینجا بیایم و به تو بگویم که در آینده برای قوم تو چه حادثهای رخ میدهد، زیرا این رؤیایی که دیدی مربوط به آینده است.» 15 در حین سخنان او، سرم را به زیر انداخته بودم و گنگ بودم. 16 آنگاه فرشتهای که شبیه انسان بود، لبهایم را لمس کرد تا بتوانم حرف بزنم. من به او گفتم: «ای آقای من، این رؤیا آنقدر مرا ترسانده است که دیگر تاب و توان در من نمانده است. 17 من چون غلامی در برابر اربابش هستم؛ پس چگونه میتوانم او را مورد خطاب قرار دهم؟ نیرویی در من نمانده و بهسختی نفس میکشم.» 18 او دوباره مرا لمس کرد و من قوّت یافتم. 19 او گفت: «ای مرد بسیار عزیز خدا، نترس. صلح و سلامتی بر تو باد. قوی و دلیر باش!» وقتی این را گفت، قوّت یافتم و به او گفتم: «ای آقای من، حالا حرف بزن، زیرا تو به من نیرو بخشیدی.» 20-21 او گفت: «میدانی چرا نزد تو آمدهام؟ من آمدهام تا بگویم که در کتاب حقیقت چه نوشته شده است. وقتی از نزد تو بازگردم، به جنگ فرشتهای که بر کشور پارس حکومت میکند، خواهم رفت. سپس با فرشتهای که بر یونان حکومت میکند، خواهم جنگید. در این جنگها، تنها میکائیل، نگهبان قوم اسرائیل، به من کمک خواهد کرد.» |
Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023
United Bible Societies