Biblia Todo Logo
Bìoball air-loidhne

- Sanasan -

۲سموئیل 15 - مژده برای عصر جدید - ویرایش ۲۰۲۳


نقشۀ اَبشالوم برای شورش

1 بعد از مدّتی اَبشالوم ارّابه و اسب‌هایی برای خود مهیّا کرد و نیز یک گروه محافظ پنجاه نفری را که در جلوی او می‌دویدند، استخدام کرد.

2 او هرروز صبح زود از خواب بیدار می‌شد و در کنار دروازۀ شهر می‌ایستاد. هرکسی که برای رسیدگی به شکایت خود نزد پادشاه می‌رفت، اَبشالوم او را صدا می‌کرد و می‌پرسید: «از کدام شهر هستی؟» و هنگامی‌که او می‌گفت که از فلان طایفۀ اسرائیل است،

3 اَبشالوم به او می‌گفت: «ادّعای تو درست است، امّا پادشاه کسی را ندارد که به ادّعای تو رسیدگی کند.

4 ای‌کاش من قاضی بودم و آن‌وقت هر‌کس که دعوایی داشت، نزد من می‌آمد و من از روی عدل و انصاف به دعوای او رسیدگی می‌کردم.»

5 هرگاه شخصی به او نزدیک می‌شد که در مقابل او تعظیم کند، اَبشالوم با او دست می‌داد و او را می‌بوسید.

6 به‌این‌ترتیب اَبشالوم با همۀ مردم اسرائیل که برای رسیدگی به شکایت خود به حضور پادشاه می‌آمدند، چنین رفتار می‌کرد و دل همۀ مردم را به دست می‌آورد.

7 بعد از چهار سال اَبشالوم به پادشاه گفت: «خواهش می‌کنم که به من اجازه بدهید تا به حِبرون بروم و نذری را که به خداوند کرده‌ام، ادا کنم،

8 زیرا وقتی‌که در جِشور بودم، نذر کردم که اگر خداوند مرا دوباره به اورشلیم بازگرداند، به حِبرون بروم و خداوند را پرستش کنم.»

9 پادشاه گفت: «به‌سلامت برو.» پس اَبشالوم به حِبرون رفت.

10 امّا وی جاسوسانی را با این پیام به سراسر اسرائیل فرستاد: «هنگامی‌که صدای شیپور را شنیدید، بگویید، 'اَبشالوم پادشاه حِبرون است.'»

11 دویست نفر که اَبشالوم آن‌ها را دعوت نموده بود با وی از اورشلیم به حِبرون رفتند، امّا آن‌ها از اهداف وی خبر نداشتند.

12 هنگام مراسم قربانی، اَبشالوم اَخیتوفل جیلونی را که مشاور داوود بود، از شهر جیلوه نزد خود خواند. به‌این‌ترتیب، دسیسه دامنه‌دار شد و تعداد طرفداران اَبشالوم زیاد می‌شد.


گریز داوود از اورشلیم

13 قاصدی برای داوود به اورشلیم خبر آورده گفت: «مردم اسرائیل وفاداری خود را به اَبشالوم ابراز می‌کنند.»

14 آنگاه داوود به تمام مردانی که با او در اورشلیم بودند، گفت: «اگر می‌خواهید از دست اَبشالوم جان سالم بدر ببریم، باید هرچه زودتر از اینجا فرار کنیم. وگرنه، اَبشالوم به‌زودی به اینجا رسیده ما را شکست خواهد داد و همۀ مردم شهر را خواهد کُشت.»

15 مردانش به او گفتند: «ما برای اجرای هر امر و خدمتی حاضر و آماده‌ایم.»

16 پس پادشاه و خانواده‌اش به راه افتادند، امّا داوود ده نفر از صیغه‌های خود را برای نگهداری خانه، همان‌جا گذاشت.

17 هنگامی‌که داوود و افرادش شهر را ترک می‌کردند، در آخرین خانه منزل کردند.

18 تمام مأمورینی که با او بودند، همراه با شش‌صد نفر از مردم جَت که محافظین سلطنتی بودند، به‌دنبال او آمده از جلوی او عبور کردند.

19 پادشاه از اِتّای جِتی پرسید: «تو چرا همراه ما آمدی؟ با همراهانت به اورشلیم نزد اَبشالوم پادشاه برو، چراکه تو یک بیگانه و دور از میهن خود هستی.

20 تو همین دیروز بود که آمدی. چرا امروز تو را با خود آواره سازم؟ خدا می‌داند که سرنوشت مرا به کجا خواهد برد. پس بازگرد و همراهانت را هم با خود ببر. خداوند پشت و پناهت باشد.»

21 امّا اِتّای به پادشاه گفت: «به نام خداوند و به جان شما سوگند یاد می‌کنم که به هرکجا بروید، از شما جدا نمی‌شوم، چه در مرگ و چه در زندگی.»

22 پادشاه گفت: «بسیار خوب، همراه ما بیا.» آنگاه اِتّای با همۀ مردمان و کودکانشان از جلوی پادشاه عبور کردند.

23 همگی در‌حالی‌که با صدای بلند گریه می‌کردند، همراه با پادشاه از وادی قِدرون عبور کردند و به‌طرف بیابان به راه افتادند.

24 آنگاه اَبْیاتار، صادوق و همۀ لاویان صندوق پیمان خداوند را در کنار جاده قرار دادند تا تمام مردم از شهر خارج شوند.

25 بعد پادشاه به صادوق گفت: «صندوق پیمان خداوند را دوباره به شهر ببر و اگر خداوند به من لطف کند، مرا به اینجا بازخواهد گرداند تا دوباره صندوق و مسکن او را ببینم.

26 ولی اگر او از من راضی نباشد، آنگاه خود را تسلیم خواست او خواهم کرد.»

27 بعد پادشاه به صادوق گفت: «تو مرد هوشیاری هستی. به‌سلامتی به شهر بازگرد و پسرت اَخیمَعَص و یوناتان پسر اَبْیاتار را هم با خود ببر.

28 من در گذرگاه رودخانه منتظر پیام تو می‌مانم که مرا از چگونگی اوضاع اورشلیم آگاه سازی.»

29 پس صادوق و اَبْیاتار صندوق پیمان خداوند را دوباره به اورشلیم بردند و در آنجا ماندند.

30 داوود در‌حالی‌که گریه می‌کرد، به نشانهٔ اندوه، با پای برهنه و سر پوشیده به فراز کوه زیتون رفت. همۀ همراهان او هم سرهای خود را پوشانده بودند و به‌دنبال او می‌رفتند و می‌گریستند.

31 وقتی به داوود خبر رسید که اَخیتوفل، مشاور او با اَبشالوم هم‌دست شده است، او گفت: «ای خداوند، دعا می‌کنم که اَخیتوفل توصیه‌های احمقانه‌ای به اَبشالوم بدهد.»

32 چون داوود به فراز کوه، جایی که مردم برای عبادت جمع شده بودند، رسید، حوشای اَرکی با جامۀ دریده و خاک‌ بر سر ریخته منتظر او بود.

33 داوود به او گفت: «آمدن تو با من کمکی به من نمی‌کند.

34 ولی اگر به اورشلیم بازگردی، می‌توانی مفید واقع شوی. به اَبشالوم بگو همان‌طور که به پدرش خدمت کردی، همین کار را برای او انجام خواهی داد. دراین‌صورت می‌توانی نقشه‌های اَخیتوفل را خنثی کنی.

35-36 صادوق و اَبْیاتار و پسرانشان، اَخیمَعَص و یوناتان، هم آنجا هستند. هرچه از خاندان پادشاه شنیدی به‌وسیلهٔ آن‌ها برایم بفرست.»

37 پس حوشای، دوست داوود، روانۀ شهر شد و هم‌زمان با اَبشالوم وارد اورشلیم شد.

Today's Persian Version Revised (TPVR) © United Bible Societies, 2023

United Bible Societies
Lean sinn:



Sanasan